وبسایت خبری کوردنیوزر،خبرها و رویدادهای ایران و جهان و مناطق کردنشین را در معرض دید بازدید کنندگان وکاربران محترم قرارمیدهد.ولازم به ذکراست وبسایت کوردنیوزکاملامستقل و وابسته به هیچ یک از جناحهای سیاسی نمیباشد. باتشکر مدیر وبسایت :علیرضاحسینی سقز
خبرگزاری فارس : اجراي طرح صندوق مكانيزه فروش در واحدهاي صنفي به اجرا درآمد
5 / 10 / 1391 ساعت 2:15 | بازدید : 4510 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


برای همیشه ...
4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 2608 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


خدا پشت پنجره است!
4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 4798 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده ... ولی حرفی نزد. روز بعد بعد ازناهارمادربزرگ گفت:"سالی بیا تو شستن ظرفا کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد. چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!"
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره! بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


جوابیه!
4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 5202 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

                                   سلام

          

این جمله را بخوانید:

راز موفقیت را کسانی فهمیدند که به موفقیت نرسیدند!

درسته! جمله‌ایه که تو آپ قبلیم آورده بودم، از من خواسته شده که بیشتر توضیح بدم ...

راستش رو بخواهید موندم توش! از همه کسانی که به وبلاگ می‌یان می‌خوام برداشت خودشون رو از این جمله بنویسند.

اما یه مطلب دیگه:

دو تا از بازدیدکنندگان همیشگی وبلاگ ، پروانه و 12 اردیبهشت 86، نظراتی دادند که اگه بشه می‌خوام تا اونجایی که میشه کامل جواب بدم!!! (متن نظرات نویسندگان قرمز و جواب‌های بنده به صورت آبی می‌باشد!)

اما 12 اردیبهشت نوشته که:

سلام!  ...  علیک سلام

فکر نکنم عشق در یک لحظه به وجود بیاد ... ولی من همینجور که در جمله وبلاگ هم اومده فکر می‌کنم عشق در یک لحظه پدید می‌یاد !  اون دوست داشتنه که تو یه لحظه بوجود نمی‌یاد. عشق تو یه لحظه بوجود می‌یاد همونطور که نفرت! ولی دوست داشتن در امتداد زمان، یه جمله از  دکتر شریعتی هست که خیلی پرمعناست : خدایا به هر که دوست می‌داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست‌تر می‌داری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر! یه کم باید بیشتر از قبل به این جمله فکر کرد.

اما جملات بعدی این نویسنده محترم خطاب به مرگ است (جدا از نثر زیبایی که این متن داره) آیا مرگ تنها امید ناامیدانه ، اگه اینجور باشه که زندگی حال این افراد هم با مرگ فرقی نداره. زندگی که قراره پایانش مرگ باشد زندگی نیست.

چند روزیه کتابی با عنوان «لطفاً گوسفند نباشید» را دارم مطالعه می‌کنم فکر می‌کنم نیازه که این کتاب رو شما (البته نه تنها شما بلکه خوبه همه) هم مطالعه کنی.

اما پروانه:

سلام! ... علیک سلام

بعضی وقتا واسه عشق و دوست داشتن خیلی دیره ؟؟؟ ... هرگز!! انسان هر لحظه متولد میشه برای عشق و برای دوست داشتن.

باید رفت مرگ زیباست... باید ماند! زندگی زیباست.

ولی عشق در یک دیدار یا لحظه به نظرم حماقته نه عشق ...

شاید بشه گفت درسته! شاید هم نه. عشق در یک دیدار هیچگاه پدید نخواهد آمد ولی در یک لحظه چرا!!

اون چیزی که چشم می‌بیند و نگاه عاشقانه خطاب می‌کنیم و بعضی وقت‌ها به دل منسوب، عشق نیست بلکه به نظر میااد ترشحاتی از هوسه! ولی لحظه چیست؟ که لحظه در زمان نهفته ... گاهی یک لحظه به خودت که میای می‌بینی که عاشقی!!! آره تو یه لحظه، اونم شاید عاشق کسی که خیلی وقته که باهاش بودی!!! آره تو یه لحظه ...

دوست داشتن در چند سال شاید هم یه عمر به وجود میاد... پایداره ...

میتونه پایدار هم نباشه !!! دوست داشتن اگه با عشق پیوند بخوره پایدار میشه.

شده یه مواقعی همه ی این حرفها برات مثل شعار بشه الان فکر کنم شعاره ؟؟؟
خوب چرا می زنید .... ما که رفتیم ولی شعاره .... خنده .... شعار ندیم عمل کنیم ...

آره ، من خوب شعار میدم ، عملم ضعیفه!!! مقراً مذعناً معترفا ...

                                - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اما یه مطلب شاید بی ربط ! شاید هم با ربط!

حالا که بحث به اعتراف و این حرفا رسید میخوام اینجا اعتراف کنم ...

لایق عشق هیچکس نیستم! چرا؟ چون هر کی خودشو بهتر از بقیه میشناسه.

شاید بقیه از روی ظاهری که دیدن، یه محبتی به آدم بکنن ولی خود آدم که از خودش خبر داره.

اعتراف می‌کنم هیچگاه لایق محبت و عشق دیگران نبوده‌ام، شاید بی پاسخ گذاشتن محبت بقیه به این دلیل بوده که اینگونه می‌خواسته‌ام جواب محبتشان را بدهم! یعنی بهشون بگم که اشتباه گرفتید، آدمی که شما می‌شناسید با اون چیزی که هست تفاوت زیادی داره ... و اگر نبود ستار العیوبی خداوند حالا نمی‌تونست سرش رو برای لحظه‌ای هم بلند کنه. (امیدوارم زیادی گنگ ننوشته باشم).

                                   - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

راستی آهنگ وبلاگ هم یه آهنگ سیاسیه. دوست دارم نظرتون رو راجع بهش بگید.

                                   - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

                         در پناه معشوق عاشقان، همیشه عاشق باشید!

                                         کما فی السابق : الیاس

|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


عشق
4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 6631 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
سلام
 

 
تو وبلاگ ها سرک می کشیدم به نظرم مطلب زیر جالب اومد. با کمی تغییر گذاشتمش. امیدوارم خوشتون بیاد.
 
 
  • راز موفقیت در زندگی را فقط کسانی آموختند که در زندگی موفق نشدند .
  • عشق در لحظه پديد می آيد ، دوست داشتن در امتداد زمان ، اين اساسی ترين تفاوت ميان عشق و دوست داشتن است .
  • عشق معيارها را در هم می ريزد ، دوست داشتن بر پايه معيارها بنا می شود .
  •  عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گيرد.

                                                                                   موفق باشید.
  • |
    امتیاز مطلب : 0
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    من اینجا هستم!
    4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 4849 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

    سلام

    پس از مدتهای مدید سلام!

    خیلی وقت بود که نیومده بودم . دقیقاْ میشه گفت سه ماه و بیست و یک روز!

    وبلاگ محیط خوبی هست ... وبلاگ محیط خوبی نیست ... !!!

    میدونید تو این مدت که نبودم یه اتفاقهایی افتاده .

    یکی از نظرات خوانندگان یک حرف خصوصی بود ... خیلی وقت پیش گذاشته شده بود...

    نمیدونم چطور میشه جواب داد. به هر حال حالم رو یکم گرفت . نه اینکه حرف حالگیری بوده باشه بلکه از اینکه اینطور آدم مورد محبت یکی قرار بگیره و ندونه که چه باید جواب بده و گیج بشه ...

    شاید کسی که پیام رو گذاشته فکر کنه من آدم مغروری هستم ولی نه ... واقعن نمیدونم چی جواب بدم.

    خدا به همه کمک کنه.

    برای همه آرزوی موفقیت و شادکامی دارم.

    زندگیهای سرشار از عشق و محبت داشته باشید.

    خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»

    پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»

    خدا لبخندي زد و پاسخ داد:

    « زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»

    من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»

    خدا جواب داد....

    « اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»

    «اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»

    «اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند»

    «اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند»

    دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....

    سپس من سؤال كردم:

    «به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»

    خدا پاسخ داد:

    « اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»

    « اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»

    « اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»

    « اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»

    « اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»

    «اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»

    « ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»

    « اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»

    باافتادگي خطاب به خدا گفتم:

    « از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم»

    و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»

    خدا لبخندي زد و گفت...

    «فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»

    |
    امتیاز مطلب : 0
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    یلدابازی
    4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 6053 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

                                             سلام

    نمیدونم چرا دیر به دیر میشه آپ کرد با این که بیشتر موقع ها هم به اینترنت وصلم!

    نمیدونم چرا حس اینکه به بقیه سر بزنم ازم گرفته شده ... نمیدونم شاید توقعم رفته بالا

    چرا باید به همه سر بزنی تا بیان سر بزنن!

    بگذریم ...

    توسط دو نفر به یلدا بازی دعوت شدم !!!

    دوستای خوبم عبدالرحمن و پروانه ...

    قصد نداشتم بنویسم ... ولی خوب ... میدونید اینقدر گاف توی زندگی دادم که بزار و برو.

    زیاده ولی خوب یه دو سه تایی برا خالی نبودن عریضه و رد نکردن دعوت دوستان:

     

    از جدیدترین سوتی ها مربوط میشه به چند روز گذشته، با دوستان رفته بودیم تهران و برای اولین بار میخواستیم بریم سوار مترو بشیم!

    خوب منو انداختن جلو که تو برو بلیط بخر ، من هم با اعتماد به نفس رفتم که 7 تا بلیط مترو بگریم.

    همینطور که داشتم به پشت سرم و بچه ها نگاه میکردم رسیدم جلوی باجه فروش بلیط ولی نمیدونم چطور شد که هل شدم و گفتم : آقا 7 تا بلیط مترو بدین ، در صورتی که فروشنده یه خانم بود ! سرش رو اوورد بالا و گفت خوب لابد شما هم خانمید !!! و من از همان مسیری که آمده بودم برگشتم پیش رفقا و یکی دیگه از دوستان رفت و بلیط گرفت ! البته ماجراهایی دیگه ای هم تو مترو داشتیم که اگه بخوام بگم احیاناَ خیلی ضایعه !!!

     

     

    یه شب رفته بودیم با چندتا از دوستان پارک و داشتیم قدم میزدیم آخرای شب بود همینطور که داشتیم میرفتیم چشممون افتاد به یه دختر حدوداَ 4 تا 5 ساله یه دو سه متری باهاش فاصله داشتیم و تو این فکر بودیم که دختر به این سن و سال این وقت شب تنها توی پارک چیکار میکنه ، منم برا اینکه جمع رو به خنده بندازم از همون فاصله شروع کردم از پشت سر ادای هیولا در آوردن ولی خداییش قصد اینکه بچه رو بترسونم نداشتم و همینطور تو ذهنم بود که رسیدیم ازش بپرسیم ببینیم گم نشده باشه ولی توی همون حرکات بودم و داشتم با دستم ادای آدمخوارا رو در می آوردم که یه لحظه چشمم افتاد به جلو بله مادر دختره تقریباَ به فاصله پنج شش متری ما داشت ماها را نظاره می کرد ... آقا منو میگی انگاری هیولا دیده باشم سریع مسیرم رو عوض کردم و در رفتم و به تبع من بقیه دوستان !!!

     

     

    خوب اینم آخرین سوتی (البته آخرین سوتی که میخوام اینجا بنویسم!!!)

    یه روز سر کلاس ، از بس که با چندتا از همکلاسی ها شیطونی کرده بودیم ، استاد گفت سریعن شما 4 تا بفرمایین بیرون !!! ما هم مث مرد بلند شدیم و رفتیم که بریم بیرون ولی از بس هول کرده بودیم وقتی میخواستیم بریم بیرون شروع کردیم در زدن !!!!! و استاد فکر کرد میخواهیم مسخره اش کنیم : گفت سریع تا بیشتر از این عصبانی نشدم !

     

     

    ظاهراَ باید چند نفر رو به این بازی دعوت کنم ، ولی کسی رو ندارم که دعوت کنم !!! احیاناَ کسایی که این مطلب رو میخونن میتونن وارد این بازی بشند ... هر کس که این کارو کرد ... خبر بده!!!

                                                   

    پی نوشت اول:

    انسان تنها مخلوقی است که نمیخواهد آنچه که هست باشد!!!

    پی نوشت دوم:

    سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد ، تندیسی زیبا نخواهد شد، از زخم تیشه خسته نشو که وجود شایسته تندیسی زیباست!

    پی نوشت سوم:

    يه شب يه بسيجيه به آسمان نگاه مي‌كرده مي‌بينه ستاره ها بهش چشمك مي‌زنن. سرشو مي اندازه پايين مي‌گه استغفرالله.


    اضافه بر مطلب: وبلاگ گرافیک هم راه افتاد!!! اگه تو رشته شمام هست یه سری بزنین و توی نوشتن مطالبش کمک کنین...

     

                                                                               موفق باشید. در پناه حق

                                                                                  قربان شما  - الیاس

    |
    امتیاز مطلب : 1
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 1


    خورشید باش تا اگر خواستی بر کسی نتابی نتوانی
    4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 4803 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

                              من بهارم، تو زمستون

                               فاصله بین دو تا مون

                               از خزونی که گذشته

                               مونده بر روی دلامون

                              به تو گفتم که بهار شو

                              اما تو گفتی که نمیشه

                              گفتی که نمیشه با تو

                              بهاری شد، آره نمیشه

                               ولی من شدم بهار و

                                تو نکردی فرقی بازم

                               آره تو موندی زمستون

                              شدی پر ز سوز و بارون

                                 اما بارون زمستون

                                لطف چندانی نداره!

                                 بارون بهاری اما

                              لطف بیکرانی هستش

                                حالا یه چیز دیگه

                               میدونی ، من بهارم

                                نمیتونم که بشینم

                                 سیاهیاتو بینم !

                              میتونم که صبر کنم من

                              که تو هم بشی بهار و

                              پاک کنی فاصله ها رو

                              پاک کنی فاصله ها رو

    |
    امتیاز مطلب : 2
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 1


    اعتماد
    4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 5251 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

    سلام

    غيبت اين بارم خيلي طول كشيد، ديگه داشت ميشد غيبت صغري!

    آقا، عجب دوره زمونه‌اي

    به قول يكي از بچه‌ها اي بابا

    الآن يك هفته از آخرين امتحانمون مي‌گذره

    الحمدلله به خير گذشت امتحاناي اين ترم رو مي‌گم

    آخه مي‌دونيد براي كسي كه هم سر كاره و هم درس مي‌خونه يه جورايي سخته

    ولي بازم خدا رو شكر

    اما چرا گفتم عجب دوره زمونه‌اي

    آخه مي‌دونيد بَد دوره‌اي است به هيچ كس اعتماد نشايد

    يه روز روي تابلوي كلاسمون يه جمله‌اي نوشته‌اي بود توي اين مايه‌ها :

    به باد سست نهاد اعتماد شايد ولي به يار سست نهاد نه !

    البته ميگم يه چيزي توي اين مايه‌ها بود !!!

    تقريباً از ده روز پيش تا حالا يه اتفاقايي افتاده كه برام جالبه و منو به اينكه «به هيچ كس اعتماد نشايد» بيشتر معتقد مي‌كنه!

    البته قبلاً هم از اين اتفاقات ديده بودم ولي چند وقتي بود كه باهاش به صورت مستقيم برخورد نكرده بودم.

    يه روز يكي از رفيق‌هامو ديدم خيلي عصبي بود وقتي علتش رو پرسيدم: از نامرديهاي دوستاش گفتو و اينكه نمي‌شه به كسي اعتماد كرد.

    توي هفته گذشته يكي از دوست‌هاي خوب وبلاگي وبلاگش رو تعطيل كرد و اون هم يكي از دلايلش همين اعتماد بود !

    اما خود من هم همينطور ولي من زياد برام غافگير كننده نبود چون كه از ابتداي ماجرايي كه برام اتفاق افتاده بود انتظار اين ماجرا را داشتم!

    آقا بگذريم به قول معروف : «چون مي‌گذرد ، غمي نيست اين نيز بگذرد»

    بياييم سراغ پي‌نوشت‌ها:

    پي‌نوشت 1:

    ....داداش كوچولوش تازه به دنيا اومده بود و او مدام گير مي داد كه مي خوام باهاش تنها باشم. پدرو مادرش هم مي ترسيدند كه او مثل اكثر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كنه و بخواد يواشكي بهش آسيبي برسونه. براي همين جوابشون هميشه " نه" بود...اما رفتارش هيچ نشانه اي از حسادت نداشت برعكس خيلي هم مهربون بود و اصرارش هم روز به روز بيشتر ميشد....

    تا اينكه مادر و پدرش تصميم گرفتن موافقت كنن و اوخوشحال به سمت اتاق داداش كوچولو دويد...

    ازلاي در دو نفر نگران ميديدند و مي شنيدند كه....

    آهسته به سمت برادرش رفت، او را بوسيد و صورتش را به صورت داداش كوچولويش چسباند و در گوشش زمزمه كرد:

    ني ني كوچولوبه من بگو خدا چي جوريه ؟ من داره يادم ميره.

    پي‌نوشت 2:

    زندگي برگ بودن در مسير باد نيست ...

    زندگي امتحان ريشه هاست !!

    پي‌نوشت 3:

    دو تا ني ني پيش هم خوابيده بودند پسره از دختره پرسيد تو دختري يا پسر؟دختره گفت نميدونم ، پسره گفت پس بذارببينم،رفت زير پتو و اومد بيرون،گفت تو دختري، دختره گفت از كجا فهميدي؟

    پسره گفت آخه جورابات صورتيه!!

     در پناه حق

    |
    امتیاز مطلب : 5
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 1
    |
    مجموع امتیاز : 1


    ژوژمان و از این حرفا !
    4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 4881 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

    سلام

    آخـي

    بالاخره اين هفته تموم شد !!!

    بابا اين هفته خيلي سخت بود چرا؟

    شبا تا صبح بيدار بودم براي ژوژمان‌ها !!!

    گفتم ژوژمان خيلي‌ها مي‌خواستند بدونند اين كلمه يعني چه؟

    يكي گفت لابد شما معتاديد اينجوري تلفظ مي‌كنيد.

    ها ، امروز برا اينكه اطلاعات عمومي شماها اضافه بشه يه اطلاعات كمي در مورد ژوژمان بهتون ميدم تا فكراي ناجور نكنين!!!

    البته اين اطلاعات رو خودم هم بهش شك دارم !!!

    ژوژمان كلمه‌اي است فرانسوي ! به معناي داوري

    حالا چه ربطي به كار ما داره ؟

    ربطش اينه كه ما يه سري كار عملي داريم توي درسامون كه اونها رو انجام مي‌ديم و روز ژوژمان به در و ديوار نصبشون مي‌كنيم و استاد مياد و داوري ميكنه يعني همون نمره ميده !!!

    خلاصه هر جور بود تمام شد با نمره‌هاي بسيار درخشان !!!!!!!!!!!!!!!!!

    البته حقمه آخه آدمي كه تو طول ترم كاراشو انجام نميده همينه ديگه بيشتر از اين نبايد انتظار داشت

    اما يه مطلب ديگه اين كه داره محرم مياد

    خدا كمكمون كنه

    فعلن چيزي ديگه‌اي به ذهنم نمي‌رسه كه بگم

    احتمالن هفته ديگه هم با تأخير آپ كنم .

    آخه از اين هفته امتحانا شروع ميشه !

    خدا رحم كنه

    موفق باشيد.


    پي نوشت 1:

    راستي برا اينكه اين آپ خشك و خالي نباشه و بي محتوا اين مطلب رو هم بخونيد:

    اين دفعه مي خوام از فرصت ها بگم كه بعضي مثل جواهر كميابند و مواجهه با فرصتهاي ناب واقعا هوشياري مي خواد.

    اينو بخونين...

    مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر زيبا روي كشاورزي بود.به نزد كشاورز رفت تا از او اجازه بگيرد. كشاورز به او گفت: پسر جان برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر را يكي يكي آزاد ميكنم، اگر توانستي دم فقط يكي از اين گاو ها رو با دست بگيري و رها كني ميتواني با دخترم ازدواج كني.

    مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد. در باز شد و بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه تاكنون ديده بود به بيرون دويد. با خود فكر كرد گاو بعدي شايد گزينه بهتري باشد، با اين فكر خود را كنار كشيد و گذاشت تا گاو رد شود....

    دوباره در باز شد، باور كردني نبود! تا به حال در عمرش چيزي به اين درندگي و وحشيگري نديده بود. با سم به زمين مي كوبيد و مي غريد و جلو مي آمد.

    نا خودآگاه كناررفت تا او نيز بگذرد، با خود گفت:انتخاب بعدي واقعا هر چه باشد از اين بهتر خواهد بود....

    براي بار سوم در باز شد. لبخند رضايت بر لبان مرد جوان نقش بست. يك گاو نحيف و لاغر آرام آرام پيش مي آمد خود را به كنار گاو رساند و در يك لحظه به روي گاو پريد و دستش را دراز كرد....اما گاو دم نداشت!...

    زندگي پر از فر صتهاي دست يافتنيه. كه به دست آوردن بعضي از اين فرصت ها ساده و بعضي ها مشكله.اما معمولا وقتي در اميد لحظه ها و فرصت هاي بهتر به فرصت فعلي مون اجازه ميديم رد بشه و بگذره اونوقت شايد ديگه فرصتي نمونده باشه. براي همينه كه ميگن قدر لحظه حال رو بدونين كه شگفتي هاي زيادي رو تو دل خودش داره، پس بهتره كه هوشيار باشيم و درانتظار نشانه ها...

    ----

    اين مطلب رو از يه وبلاگ كپي كردم، متأسفانه نميدونم كدام وبلاگ!!!


    پي نوشت 2:

    حالا اين زير رو هم داشته باشيد:

    غضنفر وارد ورزشگاه آزادي ميشه، جلوي در با يه آشنا دست ميده، تو رودروايسي گير مي كنه مجبور ميشه با 100 هزار نفر دست بده.

    به غضنفر مي گن دخترتو به كي دادي؟ مي گه غريبه نيست دامادمونه!!!!

    غضنفر خودش رو به موش مردگي ميزنه گربه مياد مي خوردش.

    از غضنفر مي پرسن ساعت چنده؟ بلد نبوده ميگه بدو بدو كه داره ديرت ميشه!

    حالا ديگه راستي راستي موفق باشيد!!!!!!!!!

    |
    امتیاز مطلب : 0
    |
    تعداد امتیازدهندگان : 0
    |
    مجموع امتیاز : 0


    منوی کاربری


    عضو شوید


    نام کاربری
    رمز عبور

    :: فراموشی رمز عبور؟

    عضویت سریع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    نظر سنجی

    بنظرشماكدام يك ازشهرهاي كردنشين زيربيشترهدف تهاجم فرهنكي قراركرفته است؟

    آرشیو مطالب
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    دیگر موارد
    چت باکس

    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)
    تبادل لینک هوشمند

    تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان kurdnews و آدرس kordstan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را د




    آمار وب سایت

    آمار مطالب

    :: کل مطالب : 5108
    :: کل نظرات : 150

    آمار کاربران

    :: افراد آنلاین : 1
    :: تعداد اعضا : 47

    کاربران آنلاین


    آمار بازدید

    :: بازدید امروز : 7868
    :: باردید دیروز : 3097
    :: بازدید هفته : 7868
    :: بازدید ماه : 154299
    :: بازدید سال : 983323
    :: بازدید کلی : 7132430