وبسایت خبری کوردنیوزر،خبرها و رویدادهای ایران و جهان و مناطق کردنشین را در معرض دید بازدید کنندگان وکاربران محترم قرارمیدهد.ولازم به ذکراست وبسایت کوردنیوزکاملامستقل و وابسته به هیچ یک از جناحهای سیاسی نمیباشد. باتشکر مدیر وبسایت :علیرضاحسینی سقز
جا شما خالی!!!
4 / 10 / 1391 ساعت 22:32 | بازدید : 4747 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

سلام

عيدتون مبارك

آقا اول خدمت اونايي كه التماس دعا گفتن : محتاجيم به دعا جاتون خالي بود خيلي خدا قسمت همه كنه.

من كه اونجا براي همه دعا كردم.

آقا دلم براتون بگه كه اون هفته عجب هفته‌اي بود واقعن هفته‌اي طلايي بود براي من خصوصاً شنبه‌ش

بگذريم،

چه خبرا

من كه از اين هفته به مدت يكماه بد سرم شلوغه

آخه امتحانا شروع ميشه البته امتحانا كه از بهمن شروع ميشه ولي از آخر اين هفته ژوژمان هامون شروع ميشه !

من كه هنوز هيچ كاري نكردم.

نمره برنامه ريزي تو كارام صفره !!!

كسي نيست بگه چكار كنم آقا تو اين قسمت برنامه‌ريزي واقعن مشكل دارم

بازم بگذريم،

امروز عيده و به همين مناسبت يه لطيفه براتون مي‌نويسم:

ترجيحاً مثل رفيق شفيق M.17 غضنفرانه !!!

يه روز غضنفر ميره دكتر ميگه من شبا خواب مي‌بينم با خرا فوتبال بازي مي‌كنم. دكتر ميگه اين قرصا را بخور. غضنفر ميگه: اگه ميشه از فردا بخورم آخه امشب فيناله!!!


و اما مطلبی در مورد غدیر از دکتر شریعتی (برگرفته از وبلاگ موسسه خیریه امام علی شهر بابک)

«...هرگاه به علي (ع) مي‌رسم، قلمم مي‌لرزد؛ انساني كه هست از آنگونه كه بايد باشد و نيست».

دكتر علي شريعتي در سخناني درباره‌ي غدير، با بيان مطلب بالا آورده است: 

«...علي (ع) مرد شمشير و سخن و سياست است. احساسي به رقت يك عارف دارد، و انديشه‌اي به استحكام يك حكيم. در تقوا و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران - حتا در چشم برادرش عقيل - تحمل‌ناپذير ساخته است. آشنايي دقيقه و شاملش با قرآن، قولي است كه جملگي برآنند. شرايط زندگي خصوصي‌اش، زندگي اجتماعي و سياسي‌اش و پيوندش با پيغمبر (ص) ، و به‌ويژه سرشت روح و عميقي كه در زير احكام و عقايد و شعاير يك دين نهفته است و غالبا از چشم‌هاي ظاهربين پنهان مي‌ماند، از نزديك آشنا كرده و احساسش و بينشش با آن عجين شده است. وي يك وجدان اسلامي دارد، و اين جز اعتقاد به اسلام است.

در طول 23 سالي كه محمد (ص) نهضت خود را در صحنه روح و جامعه آغاز كرده، علي (ع) همواره درخشيده، همواره در آغوش خطرها زيسته است و يك بار نلغزيده است. يك‌بار كمترين ضعفي از خود نشان نداده است.

آنچه در علي (ع) سخت ارجمند است، روح چندبعدي اوست. روحي كه در همه ابعاد گوناگون و حتا ناهمانند قهرمان است. قهرمان انديشيدن و جنگيدن و عشق ورزيدن، مرد محراب و مردم. مرد تنهايي و سياست، دشمن خطرناك همه پستي‌هايي كه انسانيت همواره از آن رنج مي‌برد و مجسمه همه آرزوهايي كه انسانيت همواره در دل مي‌پرورد.

... علي (ع)، چه كسي مي‌تواند سيماي او را نقاشي كند؟! روح شگفتي با چند بعد، مردي كه در همه چهره‌هايشان به عظمت خدايان اساطير است. انساني كه در همه استعدادهاي متفاوت و متناقض روح و زندگي قهرمان است. قهرمان شمشير و سخن، خردمندي و عشق، جانبازي و صبر، ايمان و منطق، حقيقت و سياست، هوشياري و تقوي، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگي و عظمت. انساني كه هست از آن گونه كه بايد باشد، و نيست. در معركه‌هاي خونين نبرد، شمشير پرآوازه‌اش صفوف دشمن را مي‌شكافد و به بازي ‌مي‌گيرد. سياه خصم همچون كشتزار گندم هاي رسيده در دم تيغ دو دمش بر روي هم مي‌خوابد و در دل شب‌هاي ساكت مدينه همچون يك روح تنها و دردمند كه از خفقان زيستن بي‌طاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها مي‌كند و در پناه شب - كه با علي سخت آشنا و مانوس و محرم است - از سايه روشن‌هاي آشناي نخلستان‌هاي ساكت حومه شهر، خاموش مي‌گذرد و سر در حلقوم چاه مي‌برد، و غريبانه مي‌نالد. زنداني بزرگ خاك، عظمتي كه در زيستن نمي‌گنجد. روح آزادي كه سقف سنگين و كوتاه آسمان برسينه‌اش افتاده است و دم زدن را بر او دشوار كرده است.

او كه از شمشيرش مرگ مي‌بارد و از زبانش شعر، هم زيبايي دانش را مي‌شناسد و هم زيبايي خداوند. هم پروازه‌هاي انديشيدن را و هم تپش‌هاي دوست داشتن را. خون‌ريز خشمگين صحنه پيكار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ويرژيل” دانته“ است، و رستم ”فردوسي“ است و شمس مولاي روم و...

چه مي‌گويم!! مگر با كلمات مي‌توان از علي (ع) سخن گفت؟! بايد به سكوت گوش فراداد، تا از او چه‌ها مي‌گويد؟! چه او با علي (ع) آشناتر است...! علي (ع) خود محمد (ص) ديگري است، و شگفت‌تر آن كه: در سيماي علي (ع)، محمد (ص) را نمايان‌تر مي‌توان ديد».  

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


دل نوشته
سه شنبه 3 / 10 / 1391 ساعت 3:23 | بازدید : 5138 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
عشق اول چه سخت است هم پایيز باشد، هم ابر باشد هم باران باشد ، هم خيابان خيس باشد اما نه تو باشی نه دستی برای فشردن باشد نه پایی بـرای قدم زدن باشد و نه نگاهی برای زل زدن عشق اول درگیر رویای تو ام منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت تومنو انتخاب کن دلت از ارزوی من انگار بیخبر نبود حتی تو تصمیمای من چشمات بی اثر نبود خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم درارو بستم روت تا احساس ارامش کنم باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایدست هرکاری میکنه دلم تا بغضمو پنهون کنه چی میتونه فکر تورو از سر من بیرون کنه یا داغ رو دلم بذار یا که از عشفت کم نکن تمامه تو سهم منه به کم قانع ا م نکن خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم . درارو بستم روت تا احساس ارامش کنمنی روزی که کلک تقدیر در پنجه ی قضا بود بر لوح آفرینش غم سر نوشت ما بود روزی که می گرفتند پیمان ز نسل آدم عشق از میان ذرات در جستجوی ما بود ساقی شراب ذوقم دیشبزیاد تر داد گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 آذر 1391غزل و غزال هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با دلبری وصالی دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید چشمی که باز باشد هرلحظه بر جمالی خرم تنی که محبوب از در فرازش آید چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی سال وصال با او یک روز بود گویی و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی ایام را به ماهی یک شب هلال باشد وان ماه دلستان را هر ابرویی هلالی صوفی نظر نبازد جز باچنین حریفی سعدی غزل نگوید جز برچنین غزالی نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 13
برچسب‌ها: "عليرضاحسيني , kurdnews" ,

موضوعات مرتبط: شعر , شعرفارسي , ,

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


شعري از"وحدت كرمانشاهي"
سه شنبه 3 / 10 / 1391 ساعت 3:20 | بازدید : 3963 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
وحدت کرمانشاهی از يك خروش يا رب شب زنده دارها حاجت روا شدند هزاران هزارها يك آه سرد سوخته جانيسحر زند در خرمن وحود جهاني شرارها آري دعاي نيمه شب دلشكستگان باشد كليد قفل مهمات كارها ميناي مي ز بند غمت ميدهد نجات هان اي حكيم ! گفتمت اين نكته بارها آب و هواي ميكده از بسكه سالم است در پاي هر خميش مي ميگسارها طاق و رواق ميكده هرگز تهي مباد از هاي و هوي عربده ي باده خوارها پيغام دوست مي رسدم هر زمان بگوش ازنغمه هاي زير و بم چنگ و تارها ساقي به يك كرشمه ي مستانه در ازل بربود عقل و دين و دل هوشيارها وحدت به تير غمزه و شمشير ناز شد بي جرم كشته در سر كوي نگارها طهماسب قليخان كرمانشاهي متخلص به(وحدت ) عارفي بزرگ و جليل القدر و صاحب كمالات و داراي مسند ارشاد طريق در 1236 قمري در ماهيدشت كرمانشاه متولد گرديد . و بعد از هفتاد سال زندگي پر بركت و ارشاد تشنگان حقيقت در رمضان 1311 قمري دعوت حق را لبيك گفت ، آرامگاهش در ابن بابويه شهر ري قرار دارد. ديوان وي به همراه ديوان غبار همداني و رباعيات سرمد هندوستاني در يك مجلدبه نام ( جام سخن ) توسط گروه فرهنگي مَتا چاپو منتشر گرديد . محل فروش : خیابان انقلاب چهار راه وصال انتشارات مولی // // // // مقابل دانشگاه مجتمع فروزنده طبقه اول کتاب ماندگار نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 آذر 1391

موضوعات مرتبط: شعر , شعرفارسي , ,

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


حافظ
3 / 10 / 1391 ساعت 2:52 | بازدید : 4978 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

گوته، مردی از تبار بزرگان ، که با حافظ زیست و با حافظ مرد

حافظا ، خود را با تو برابر نهادن جز نشان ديوانگی نيست
تو آن كشتی ای هستی كه مغرورانه باد در بادبان افكنده

و سينه دريا را می شكافد و پا بر سر امواج می نهد

و من آن تخته پاره ام كه بيخودانه سيلی خور اقيانوسم

در دل سخن شورانگيز تو گاه موجی از پس موج ديگر می زايد

و گاه دريايی از آتش تلاطم می كند

اما مرا اين موج آتشين در كام خويش می كشد و فرو می برد

با اين همه هنوز در خود جراتی اندك می يابم

كه خويش را مريدی از مريدان تو شمارم

زيرا من نيز چون تو در سرزمينی غرق نور زندگی كردم و عشق ورزيدم .

.

این اشعار زیبا متعلق به گوته است . بزرگ مردی که ادبیات جهان ، تا به امروز خود را مدیون او میداند . بزرگترین شاعر آلمان و یکی از بهترین شاعران جهان که چنین فروتنانه در برابر حافظ شیراز کرنش میکند و با آن همه بزرگی و اشعار سحرانگیز خود را در برابر او به هیچ می انگارد . گوته به مانند مرادش حافظ ، از عنفوان جوانی عاشق زیست و تا واپسین لحظات عمرش عاشق زندگی کرد و عاشق مرد . عشق به دو چیز ، کلام مسخ کننده حافظ و معشوق زیباروی دوران سالخوردگییش زلیخا .

خود او در جایی خطاب به زلیخا میگوید ” دلم میخواست باز برایت شعر بگویم ، اما چگونه میتوان سخنی را که مال حافظ نیست ، شعر دانست . چطور میشود شعری را که از حافظ شیراز نباشد برای معشوق خواند .”

میزان علاقه او به حافظ شیرازی بقدری بود که تمامی نامه های عاشقانه اش به ماریا ( زلیخا ) را با کلام حافظ شروع مینمود . ادغام این دو دلبستگی در کنار هم شاهکاری را پدید آورد بنام ( دیوان شرقی ) که تا به امروز عالی ترین اثر ادبی جهانی به شمار میرود که درباره ایران و تجلیل آن نوشته شده است . گوته به معنای واقعی حافظ شناس بود ، با تمامی تعابیر موجود در کلام حافظ آشنایی داشت و از شرایط استبدادی و مذهبی دوران حافظ آگاه بود . ا

چنانکه در یکی از اشعارش در این باره اینچنین میگوید که “ ای حافظ مقدس ، تو را لسان الغيب ناميدند ولی سخنت را آن چنان كه باید وصف نكردند ؛ عالمان خشك علم لغت نيز كلام تو را به ميل خود تاويل می كنند ، زيرا از سخن نغز تو جز آن مهملات كه خود می پندارند در نيافته اند . لاجرم دست به تفسير سخنت می گشايند تا شراب آلوده را به نام تو بر سركشند . ولی تو، بی آنكه راه و رسم زاهدان ريايی پيشه كنی ، راز نيكبختی آموخته و صوفيانه ره به سرچشمه سعادت برده ای ؛ اين است آنچه فقيه و محتسب در حق تو اقرار نمی خواهند كرد “

شاید به جرات بتوان گفت کسی تا به این اندازه با حافظ زندگی نکرد و با او حتی بر بال خیال سفر نکرد و در نهایت کسی بمانند او نام حافظ شیراز را در تمام دنیا به جهانیان نشناساند .

 ” حافظا ، آرزو دارم از سبك غزل سرايی تو تقليد كنم .

همچون تو ، قافيه بپردازم و غزل خويش را به ريزه كاری گفته تو بيارايم .

نخست به معنی انديشم و آنگاه لباس الفاظ زيبا بر آن بپوشانم .

هيچ كلامی را دوبار در قافيه نياورم

مگر آنكه با ظاهری يكسان معنايی جدا داشته باشد .

آرزو دارم همه اين دستورها را به كار بندم

تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان ، سروده باشم !

ای حافظ ، همچنان كه جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران كافی است

از گفته شورانگيز تو چنان آتشی بر دلم نشسته

كه سراپای اين شاعر آلمانی را در تب و تاب افكنده است. ”  ( گوته )

 

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


برای تو...
2 / 10 / 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 2656 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي. براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي. براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي .براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي . براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي. براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي. براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي. براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي. براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم" براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي. براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي. براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي. براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي. براي همه اینها  "ممنونم ازت"

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


عشق و جدایی....
2 / 10 / 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 2670 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

فــاضل نــظری


بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد


گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد



به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد
!


اندوه تنهایی - فروغ فرخزاد

پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی

در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سست میلرزد

روحم از سرمای تنهایی

میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته

غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیدار

بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود

آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خواب بود

ای خدا ... بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را

تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟

دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد

آفتاب بی غروب  من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد

بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟

اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم

پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


....??
2 / 10 / 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 2467 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

دستامو که مي گيري هر پنجره نو ميشه
شب يکدفعه تسليم عشق من و تو مي شه
دستامو که مي گيري ديواري نمي مونه
هرواژه غزل ميشه تو خلوت اين خونه
دستامو که مي گيري روشن ميشه فانوسم
با تو خود آزادي بي تو خود محبوسم
دستامو که مي گيري من شکل خودم مي شم
از واهمه مي افتم از دلهره کم مي شم
ويرون ميشه تنهايي دلواپسي مي کوچه
بارون گل زنبق مي باره تو اين کوچه
وقتي که تو نزديکي دلتنگي ازم دوره
وقتي که تو تاريکي مهتاب چه پر نوره
شب بي ترانه شد حواي بي حواس
آواز تازه باش دستاي تو کجاس

*****************************

در شبي غمگين تر از من قصه رفتن سرودي
تا كه چشمم را گشودم از كنارم رفته بودي
اي دريغا دل سپردن به عشق تو بيهوده بود
وعده و خنده هاي تو به نيرنگ آلوده بود
اي ز خاطر برده عشق آتشينم
رفتي اما من فراموشت نكردم
چلچراغ روشن بيگانه بودي
سوختم و بيهوده خاموشت نكردم
رفتي اما قلب من راضي نشد
بر تو و بر عشق خود نفرين كند
بي تو شايد بعد از اين افسانه ها
ترك عشق و اين غم ديرين كند

*****************************

*حالا که کار تو شده پر از نيرنگ و ريا*
*حالا که دل تو شده فرسنگ ها دور از خدا*
*به من نگو دوست دارم که باورم نميشه*
*نگو فقط تو رو دارم که باورم نميشه*
*تو با اين چرب زبوني هي به من دروغ مي گي*
*مي خواهي گولم بزني هي به من دروغ مي گي*
*تو بادل شکسته ام انقده جفا نکن*
*تو اگه دوستم نداري اينجوري بد تا نکن*


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


ترانه
2 / 10 / 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 7589 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

تو اي بال و پر من رفيق سفر من
مي ميرم اگه سايه ات نباشه رو سرمن
تويي خود خود عشق که بي تو نفسم نيست
کجا تو خونه داري که هرجا مي رسم نيست
اهل کدوم دياري کجا تو خونه داري
که قبله گاهم اونجاست هرجا که پامي ذاري
اهل کدوم دياري گل کدوم بهاري
که حتي فصل پاييز باغ ترانه داري
آي دلبرم آي دلبر اي از همه عزيزتر
اي تو مرا همه کس داشتن تو مرا بس
تو دوره شبابم تو اومدي به خوابم
گفتي نياز من باش ترانه ساز من باش
يه روزي راستي راستي همون شدم که خواستي
شدي تو سرنوشتم براي تو نوشتم
خسته ي دين و دنيا ملحد و کافر هستم
تويي تو مذهب من من تو رو مي پرستم
با همه وجودم براي تو سرودم
در طلب تو هستم در طلب تو بودم
صدامو از تو دارم شعرامو از تو دارم
اما تو رو ندارم  واي به روزگارم

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


.....???
2 / 10 / 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 2773 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

ميون چند تا اطاقک سوت و کور خسته و خاموش
يه نفر نشسته تنها انگاري شده فراموش
دو تا چشم بارونه نم نم ميزنه بروي گونه
چقدر اين دل غصه داره آخ فقط خدا ميدونه
لحظه ها آسه و آسه دست غم پاشونو بسته
صداي خرده جواهر يه نفر دلش شکسته


اي دريغا که همه مزرعه ي دلها را

علف هرزه ي کين پوشاندست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سيمان نيست

و کسي فکر نکرد

که چرا ايمان نيست

و زماني شده است

که به غير از انسان هيچ چيز ارزان نيست


آهای همیشه و هنوز قلبم

خبر داری داره میسوزه قلبم

یه بار شده سراغمو بگیری

سراغ درد و داغمو بگیری

 

به جای اینکه تشنه خونم باشی

یه بار شده دل نگرونم باشی

اما با اینهمه نا مهربونی

کاش که بدونی که عزیز جونی

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


فال نیک...
2 / 10 / 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 2389 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

فال نیک گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


----------------------------------------------------------------------------

چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر می شود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست ! این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.


 

تورا من دوست میدارم ، چون :

تو معنا میكنی دریای آبی را

    شكوه قطره‌های جاودانی را

       نسیم پاك و سرخوش را

           وجود ابر بر آسمان آبی دل را

              زمین را ، رود را ، آواز كودك را

                                                    تو معنا میكنی من را

تو ابری ، موج دریایی و تو بادی

        تو رقص نور ، میان برگهای نازك بیدی

              شروع خوب پروانه

                             بروی شاخه‌های عشق و امیدی...!!!

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نظر سنجی

بنظرشماكدام يك ازشهرهاي كردنشين زيربيشترهدف تهاجم فرهنكي قراركرفته است؟

آرشیو مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان kurdnews و آدرس kordstan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را د




آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 5108
:: کل نظرات : 150

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 47

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7867
:: باردید دیروز : 3097
:: بازدید هفته : 7867
:: بازدید ماه : 154298
:: بازدید سال : 983322
:: بازدید کلی : 7132429