وبسایت خبری کوردنیوزر،خبرها و رویدادهای ایران و جهان و مناطق کردنشین را در معرض دید بازدید کنندگان وکاربران محترم قرارمیدهد.ولازم به ذکراست وبسایت کوردنیوزکاملامستقل و وابسته به هیچ یک از جناحهای سیاسی نمیباشد. باتشکر مدیر وبسایت :علیرضاحسینی سقز
الگوی ایثار(بخشی از زندگی شهید صفر خوشروان)
جمعه 14 / 4 / 1391 ساعت 3:42 | بازدید : 5110 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
 

شهید صفر خوشروان از شهدای نامی در جبهه های حق علیه باطل گیلانغرب میباشد که در سال 1334در شهرستان گیلانغرب دیده به جهان گشودند و از همان دوران کودکی نشان داد که انسانی خلاق و با تفکر است .در دوران تحصیل از بهترین دانش آموزان بوده وهمیشه شاگرد اول مدرسه بوده است.او در دوران مدرسه خود را به عنوان دانش آموزی خلاق ومبتکر ثابت کرده بود .در سال سوم راهنمایی بوده است که با توجه به علاقه اش به کارهای فنی یک ماشین دروگر می سازد و این ماشین مانند کمپاین  حرکت می کند و درو میکند ،این جریان نبوغ ذاتی و استعداد صفر را نمایان می کند.ایشان در دوران دبیرستان نیز یک بار با کمترین وسایل اقدام به ساخت هلی کوپتر (هواپیما)کوچکی میکند که به هوا می رود و پرواز میکند.

شیرمحمد گودرزی از معلمان شهید صفر می گوید:هوش صفر منحصر به فرد بود و او همیشه در نمراتش خیلی با بقیه اختلاف می انداخت و از آنها بسیار زرنگ تر بود.

صفر خوشروان در آغاز جنگ بنا به عرقش به وطن وارد جبهه شد و با توجه به تیزی و قدرت خارق العاده وی در هنگام درگیری ها عملیات های مهمی با فرماندهی ایشان اجرا می گشت .او سربازی بود که فقط عشق به انقلاب و امام به میدان روانه اش کرده بود و از هر لحاظی ثابت کرده بود که حاضر است جانش را در راه حفظ ناموس و شرافت وطنش هدیه کند .

احمد شیرزادی در کتاب اوج عشق می گوید:((در تابستان1360به مدت 5ماه صفر از گردان دور بود و فقط خودش و مسئولین سپاه خبر داشتند که در این مدت کجاه رفته و چه کار میکند اما  بعدها فهمیدم که شهید خوشروان در این مدت مخفیانه به قلب دشمن رفته گاهی تا 30کیلومتری استحکامات دشمن نفوذ می کند.او با سرسختی و مقاومت زیاد گاهی 5تا10روز در شیارها ودره ها و سنگها می ماند واز دشمن اطلاعات می گیرد و با دوربین عکاسی خود از تجهیزات دشمن عکس می گیرد تا اینکه سرانجام بعد از مدت 3ماه مقدمات عملیات مطلع الفجر را فراهم می کند.))

ایشان سرانجام در تاریخ 31خرداد1361ودر ساعت۳۵/۱۳دقیقه ظهر و در حال خنثی کردن مین و بر اثر انفجار یک مین لبیک می گوید و به سوی معبودش پر می کشد.

روحش شاد ویادش گرامی...

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


پینه های جبران ناپذیر دوران دفاع مقدس بر پیکره گیلانغرب
جمعه 14 / 4 / 1391 ساعت 3:42 | بازدید : 5075 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
شهرستان گیلانغرب از جمله شهرهایی بوده است  که در دوران جنگ تحمیلی مورد تهاجم و بی رحمی های سربازان بعثی عراق قرار گرفته است  و در طول ۸سال دفاع مقدس شاهد شهادت و جانباز شدن بسیاری از جوانان رشید این دیار بوده است.حقیقتا در طول جنگ ایران و عراق پینه های جبران ناپذیری بر پیکره ی شهر وارد گشته  که تا ابد این پینه ها ترمیم نمی شوند و آثار آن همچنان بر پیکره شهر نمایان است. شاید بعد از جنگ تحمیلی خسارات مالی تا حدی جبران گشته اند و ویرانی ها درست شده باشند اما هیچ وقت قلب مادر داغ دیده ای که هنوز پیکر پرپرشده ی پسر ۱۹ساله اش را به تصور می آورد، ترمیم نمی شود و تمام دنیا برای او پسرش نمی شود.هیچ چیز برای جوان گیلانغربی تلخ تر از لحظه ی اسیر شدن پدرش نیست .هنوز که هنوز است مردم دیره از بمباران شیمیایی دیره در سالهای جنگ رنج می برند و آثار آن  بمباران هنوز روی اعصاب،قلب و عروق،ریه و تنفس آنها اثر دارد .آیا تمام دنیا برای یک جانباز به پاهای قطع شده اش می شوند؟این ها فقط بخشی از صدمات جنگ بودند و از شهادت نخبگانی همچون شهیدان قلی پور،خوشروان،بسیطی،شعله ور،حسین پور و...می گذریم کسانی که شاید امروز بودند حد کم محسن رضایی ها و یا احمدی نژاد هایی بودند که مثل شهادتشان باعث سرافرازی بیشتر نام گیلانغرب همیشه قهرمان می شدند.

نشان این افتخارات آن جاست که مقام معظم رهبری شهر ما را دومین شهر مقاوم کشور می نامد و میگوید:((برای من یک افتخار است که با مردم شهیدپرور و سلحشور گیلانغرب دیدار کنم.))

مردم گیلانغرب همواره پیرو خط ولایت بوده اند و مجاهدان همیشگی نام ایران اسلامی بوده اند و خواهند بود.

|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


مورت گیلانغرب
جمعه 14 / 4 / 1391 ساعت 3:42 | بازدید : 5969 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نگاهی بر تاریخ ایل کلهر
جمعه 14 / 4 / 1391 ساعت 3:42 | بازدید : 5928 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
ایل کلهر از جمله بزرگترین ایلات کشور می باشد که همواره سیر حوادث و رویدادهای فراوان بوده است.همواره مورخان از شکل گیری این ایل در دوره صفویه یاد میکنند و تا قبل از آن نامی از ایل در اسناد وکتب نبوده است .در دوره صفویه کلهر ۵۰۰نفر جنگجو را برای حکومت آماده و به عنوان یاساقی تحویل این حکومت  داده است.ایلخانان کلهر در دوره صفویه ذوالفقارخان در بغداد وبعد از ایشان منصور وشهباز در ماهیدشت ونیزپلنگان در کردستان (مریوان)بوده است.در دوره افشار نیز مردمان کلهر در خدمت حکومت بوده اند و حتی افرادی از ایل در لشگر کشی های نادر در رکاب شاه افشاری بوده اند.در دوره زند ایل کلهر از قدرت وافر وبالایی برخوردار بوده است و مرکز این ایل در شهر ایوان غرب بوده است وایلخان علیخان کلهر بوده است.در سفر کریم خان زند به منطقه طی یک ازدواج سیاسی شاه زند با قدم خیر دختر محمدخان کلهر و برادرزاده علیخان ازدواج میکند و تعدادی از سواران جنگی ایل کلهر را با خود به شیراز می برد.در دوره قاجار حکومت کلهر در دست خاندان حاجی زادگان و یاوری بوده است که آنها افرادی خوش نشین بودند و مرکزیت کلهر را به کرمانشاه بردند.پس از این خاندان این داوودخان از تیره عبدالمحمدی بود که با تسلط وپیروزی بر ۳رقیب خود یعنی اکبرخان سیاه سیاه ،والی پشتکوه ونعمت الله خان شیانی بر قدرت ایل کلهر نشست و با تشکیل کنفدراسیون غرب خود را در راس هرم قدرت غرب کشور قرار داد.او در ابتدا در پی حمایت از مشروطه علیه سالارالدوله قشون کشی کرد و او را در نهاوند شکست داد اما بعدا بنا به دلایل مختلف به سوی سالارالدوله گرایش پیدا کرد و به مخالفت با مشروطه پرداخت و سرانجام در سال ۱۲۹۱ همراه با پسرش علی اکبر خان سردار جنگ در جنگی در نزدیکی صحنه با اسلحه  ماگزیم (۶۰تیر) کشته شد .پس لزداوود خان سلیمانخان با لقب امیراعظم ثانی به حکومت کلهر رسید .در دوران ایشان جنگ جهانی اول رخ داد که عباس خان امیرمعظم برادر زاده اش در طی دو جنگ توانست قوای روس را شکست دهد و آنها را از کنگاور فراری دهد.سرانجام سلیمان خان به دست دیگر برادرزاده اش پاشا خان کشته شد و عباس خان به قدرت رسید اما دیری نپایید که عباس خان گرفتار طله رضا خان شد و. به مدت ۱۳سال در زندان دژبان و قصرقجر اسیر شد.در این دوران اعظمی سرپرستی کلهر را بر عهده داشت و۳جنگ مهم از جمله درگیری با قوای بریتانیا در جنگ جهانی دوم ونیز خدماتی همچون ساخت مدرسه کورش کبیر و کارخانه پنبه را در کارنامه خود به ثبت رساند.سرانجام ایشان نیز در سال ۱۳۲۱به دست باجناقش هژبر کشته شد و دوباره با آزادی عباس خان و تغییرسلطنت قدرت در دست امیر مخصوص قرار گرفت و۳دوره متوالی به عنوان نماینده مردم کرمانشاه در ادوار ۱۴-۱۵-۱۶مجلس شورای ملی انتخاب گشت و سرانجام در سال ۱۳۳۴در فرانسه و طی توطئه محمدرضا شاه به قتل رسید واز آن پس قدرت کلهر به دست کلانتران محلی افتاد.

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


خلاصه ای از گیلانغرب
جمعه 14 / 4 / 1391 ساعت 3:42 | بازدید : 5288 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )
شهرستان گیلانغرب در غرب استان کرمانشاه قرار دارد .این شهرستان حدود هفتاد هزار نفر جمعیت دارد و  تمام مردم این شهرستان شیعه هستند و با زبان شیرین کردی کلهری صحبت می کنند.

قدمت این شهرستان به دوران اواخر حکومت قاجار بر می گردد و قبل از آن با عنوان امله از آن یاد شده است.وجه تسمیه آن این است که در سفر رضاشاه در سال ۱۳۰۹به منطقه ،طبیعت این  شهر را شبیه به جنگل ها و طبیعت گیلان شمال می داند به همین دلیل اینجا را گیلانغرب می نامد.

شهرستان گیلانغرب مرکز ایل بزرگ کلهر می باشد و در تحولات منطقه در طول تاریخ نقش موثری داشته است و مردمان این شهر ثابت کرده اند که سربازان بی ادعای نام ایران هستند وبارها در موقع به خطر افتادن نام ایران جان خود را بدون منت تقدیم این آب وخاک کرده اند.

در دوران مشروطیت،جنگ جهانی اول ،جنگ جهانی دوم و دفاع مقدس این مردمان از خود رشادت وفداکاری به خرج داده اند و وطن دوستی خود را زبان زد خاص وعام کرده اند تا جایی که در جنگ تحمیلی از طرف مقام معظم رهبری به عنوان دومین شهر مقاوم کشور نایل گشتند. 

|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


خاطرات و خطرات ماموستا - گفتگو با ملا قادر قادری امام جمعه پاوه
شنبه 13 / 4 / 1391 ساعت 4:0 | بازدید : 5474 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

ماموستا ملا »قادر قادری« امام جمعه پاوه و قاضی دادگاه عمومی است؛ اما  شهرت او بیشتر به خاطر حضور فعال در متن تحولات تاریخی و ناآرامی‌های سیاسی و نظامی پاوه است. او در 32 سال گذشته تاکنون همواره مورد توجه شخصیت‌های طراز اول انقلاب قرار گرفته و هنوز هم جایگاهی خاص در منطقه دارد. اینک بعد از فراز و نشیب‌های فراوان که عمر را از 60 گذرانده، پای روایت‌های او از تاریخ منطقه و شرح بخشی از فعالیت‌های او نشستیم. زمینه گفتگو با ملا قادر قادری بدون تشریفات اداری صورت گرفته و ماموستا خیلی زود و بدون هیچ شرطی برای پاسخگویی به سئوالات ما در منزل خود اعلام آمادگی کرد. دفتر کار او ساده و بی‌تکلف است و اکثر مراجعینی که برای رفع مشکلاتشان در دفتر قضایی او بودند، چنان می‌نمودند که انگار به خانه همسایه آمده‌اند؛ و ماموستا نگران از اینکه بسیاری از مراجعین به حقوق خودشان آشنا نیستند. چنانکه می‌گوید، میانه رو است، بی‌پرده سخن می‌گوید و شب آرام می‌خوابد! 

ماموستا پیش از گفتگو کتابخانه شخصی و بخشی از فعالیت‌های روزانه خود از جمله درس حوزوی که قرار بود فردا آن را تدریس کند به ما معرفی کرد. مطالعه فراوان دارد و علیرغم کهن سالی از ابزارهای جدید ارتباطی بهره می‌برد. گفتگوی حاضر بعد از تصحیح دفتر امام جمعه پاوه منتشر می شود. ( گفتگو را در ادامه مطلب بخوانید)

3odg4cbc0axl9ojqlj.jpg

* جناب ماموستا قادری، شما در مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر پاوه، تاثیرگذار بوده‌اید. به عبارتی شما بخشی از این تاریخ هستید. اگر بخواهیم وارد جایگاه امروز شما در معادلات منطقه شویم بی‌ارتباط نیست که کیستی و نقش پذیری شما را در جوانی مطرح کنیم تا اینکه به وضعیت امروز پاوه برسیم.

- این لطف شماست که ما را بخشی از تاریخ پاوه قلمداد می‌کنید. من تنها شاهدی از قضایای پاوه هستم. اگر امروز مروری بر گذشته نداشته باشیم، ممکن است درآینده  در روایت تاریخ معاصر دچار اشتباه شویم. قابل ذکر است بنده در سال 55 حسب عرف و عادات علماء‌بزرگوار و مدارس علوم دینی در مناطق اهل سنت، تحصیلاتم را در شهر بانه تمام و معمم شدم  و اجازه ارشاد و تدریس را دریافت کردم و به روستای خودمان (نوریاب) که در دو کیلومتری غرب شهر پاوه قرار دارد بازگشتم . آن زمان حدود 28 سال داشتم. البته قبل از شروع دروس دینی و عربی، تحصیلات خود را تا اول دبیرستان خوانده بودم، بعداً به حجره دینی رفتم که حدود 12 سال در مدارس علوم دینی در کردستان عراق و ایران مشغول تحصیل بودم. بعد از بازگشتم ازدواج کردم و از روز اول علاقه داشتم زندگی خویش را با رنج و زحمت و کار روزانه خود تأمین کنم تا بتوانم حرف حق بزنم. بنابراین نخستین بار با نهضت سوادآموزی ارتباط برقرار و با خود عهد کردم که در زادگاهم کلاس درس دایر و مردم را باسواد کنم. چون ما مسلمانان  دو دشمن داریم: اول کافرانی که با دین ما دشمنی دارند و دوم جهل و بی‌سوادی. پیام دین ما کسب علم و سواد است. مسئولان وقت موافقت کردند که کلاس دایر کنم؛ بنابراین در کنار منبر، مسجد و ارشاد دین،  اداره کلاس سوادآموزی و جذب افرادی که سن و سالشان از مدرسه گذشته بود و نمی‌توانستند مدرسه بروند را پی‌گرفتم.

کم کم قضایای انقلاب شروع شد و با جمعی از ماموستایان عزیز منطقه تشکیلاتی راه اندازی کردیم و در مواقع مناسب از آن بهره می‌گرفتیم. آیین‌های میلاد [پیامبر(ص)] که آغاز می‌شد، در مساجد شهر و روستا پیام خودمان و دین مان را به مردم منتقل می‌کردیم؛ مشکلات مردم را بیان و مردم را نسبت به حقوق خود آگاه می‌کردیم. شکر خدا روحانیت پاوه قبل از انقلاب بسیار آگاهانه پیش آمدند. ابتدا هدف را انتخاب کردند و بعد برای رسیدن به هدف، راه افتادند و به نتیجه رسیدند.

* تشکیلات شما عنوانی خاص داشت؟!

- بله، »مکتب قرآن« نام داشت و زیرنظر مکتب قرآن  سنندج فعالیت می‌کرد. با این شیوه، فعالیت ما شروع شد ولی بعداً‌ در نتیجه تحولات سالهای آغاز انقلاب مکتب قرآن تعطیل شد. روحانیت پاوه جمعی جوان بودند؛ هم سن و سال بنده و بعضا جوانتر بودند. شجیعانه رهبری مردم را در جریان انقلاب تا پیروزی آن و بعد از آن هم در دست گرفتند. از همان ابتدا تا امروز روحانیون منطقه در متن فعالیت‌ها بوده و هستند. اگرچه تعدادی از آنها کنار رفته‌اند و موقعیت زمانی و مکانی و البته سیاسی فاصله ایجاد کرده، اما هنوز جمعی از ما و در واقع روحانیون سالهای 57-56 هنوز در صحنه باقی مانده و فعال هستند و هنوز با هم ارتباط دارند.

* بعد از انقلاب تحولات سیاسی - نظامی در پاوه روی داد. فکر می‌کنید آیا امکان داشت که این رویدادها به شکل دیگری مدیریت می‌شد که خسارتهای انسانی آن کمتر می‌بود؟

- بله، به نظرم می‌شد.  ما قبل از جنگ مرداد 58، شاهد چندین اختلاف و درگیری در گوشه و کنار منطقه بودیم. و چندین بار ما به نمایندگی روحانیون »مکتب قرآن« و کمیته انقلاب اسلامی در پاوه که با هم بودیم و مشترکاً کار می‌کردیم؛ برای اینکه خونی به زمین نریزد، اختلاف به اوج نرسد و مردم اقدام به برادرکشی نکنند، در چندین مرحله ما گام برمی‌داشتیم؛ از جمله در بهار سال 58 در بین روستای »شمشیر« و پاوه کمینی علیه یک اتومبیل کمیته انقلاب صورت گرفت که 6-5 نفر از پاسداران شهید شدند. مقدمه‌ی بروز جنگ فراهم شد. ما رفتیم واسطه شدیم و نگذاشتیم که جنگ ادامه پیدا کند. حزب دموکرات، طرف این خانواده‌ها بود. ما با چند نفر از جمله مرحوم ملا »غفار امامی« به روستای »دوریسان« رفتیم و مذاکره کردیم و قضیه خاتمه یافت.

دراردیبهشت همان سال در نودشه واقعه‌ای دیگر روی داد. دو خانم اهل نودشه،‌ از مریوان عازم نودشه بودند که در روستای دزلی از سوی نیروهای »قیاده موقت« [رهبری موقت حزب دموکرات کردستان عراق]  کشته شده و این امر باعث ایجاد فتنه‌ی بزرگی در اورامانات شد. به جهت جلوگیری از جنگ و خون ریزی، چند نفر از اعضای کمیته انقلاب اسلامی به همراه بنده و مرحوم ملا »ناصر ضیایی« به نوسود و نودشه رفتیم و به مدت دو شبانه روز جهدوکوشش حکیمانه قضیه حل و فصل شد.

در  بهمن 57 و همزمان با تسخیر شهربانی پاوه، فردی از روستای »ساتیاری« در بخش »باینگان« پاوه شهید شده بود؛ تحریکاتی شروع شد، ‌جو منطقه داشت به سمتی می‌رفت که بین مردم شریف شهرستان پاوه جنگی صورت گیرد که دست کم 60-50 نفر کشته می شد. جمعی به روستای ساتیاری رفتیم و در کرمانشاه نیز با حضور بزرگان قوم جلسه‌ای تشکیل و مردم به دوستی، برادری، تفاهم و وحدت دعوت شدند. الحمدلله با همکاری و همراهی بزرگان طرفین این موضوع نیز حل و فصل شد.

اما نسبت به جنگ مرداد 58  که اشاره کردید آیا نمی‌شد از تلفات انسانی جلوگیری کرد، واقعیت امر این است که کارهای زیادی صورت گرفت. همین الان جناب »حاتمی‌کیا« در حال ساخت فیلمی هستند و بنای فیلم هم براین استوار است که باید قبل از جنگ پیشگیری می‌شد. با ضرس قاطع عرض می‌کنم خیلی کار شد و بسیاری از بزرگان قوم در منطقه و کرمانشاه آمد و رفت زیادی کردند و خیلی صادقانه و مخلصانه مجاهدت نمودند، به پاوه آمدند و به قوری قلعه؛ (محل

تجمع مخالفان جمهوری اسلامی)؛ رفتند ولی نتیجه‌ای حاصل نشد و افرادی که در قوری قلعه جمع شده بودند تصمیم قاطع برای تسخیر پاوه داشتند. اصل ماجرا این

چنین شروع شد: در 19 مرداد 58 که مصادف با حدود  18 رمضان بود،‌ در میدان مولوی پاوه حادثه‌ای پیش آمد  و مردم در اعتراض به این حادثه به سمت فرمانداری راهپیمایی کردند که بازار پاوه باید از وجود برخی عناصر پاکسازی شود.

در آن زمان عناصری در پاوه کارشان اسلحه فروشی بود. مردم تحصن غیرمحدودی در فرمانداری پاوه کردند، برای اینکه دولت بیاید و به برخی مشکلاتی که در پاوه وجود دارد، رسیدگی کند؛ هیات‌هایی هم به پاوه آمد، از جمله امام جمعه وقت کرمانشاه شهید »اشرفی اصفهانی« و چند نفر از علما و استاندار وقت کرمانشاه. خواست اول مردم پاوه، ‌بستن مرزها بود که در آن روزها عناصر بعثی آزادانه به منطقه می‌آمدند و مشغول فتنه‌گری بودند. خواست دوم، ‌برقراری امنیت راه پاوه - کرمانشاه بود و خواست سوم جمع آوری مرکز اسلحه فروشی در مرکز شهر که موجب شده بود هر روز شاهد رخداد ناگواری باشم.به جهت برآورده شدن این خواسته‌ها بود که مردم این تحصن غیر محدود را شروع کردند. در مقابل تحصن آرام پاوه به تحریک جمعی،‌ در قوری قلعه هم تحصن مخالفان شروع شد و روز به روز به تعدادشان اضافه می‌شد و از همه شهرهای اطراف به تحصن قوری قلعه ملحق می‌شدند. هیات اعزامی هم به قوری قلعه رفت و هم به پاوه آمد. مذاکراتی شد که تحصن‌ها شکسته و قضیه با صلح تمام شود -مبادا جنگ و خون ریزی پیش آید- در شرایطی که می‌رفت قضیه ختم به خیر شود، شب 23 یا 24 مردادماه، هجومی به پاوه شد و چند نفر از هردو طرف کشته شدند. جرقه جنگ زده شد.

* جنگ را چه کسی آغاز کرد؟

- هر انسان منصفی قبول می‌کند که ما در خانه و شهر خودمان بودیم که طرف به پاوه حمله کرد و آنها آغازگر جنگ شدند. رهبری نیروهای پاوه در دست کمیته انقلاب بود و رهبری نیروهای قوری قلعه در دست نیروهای حزب دمکرات.

* شما گفتید روحانیت رهبری جامعه را در آن زمان برعهده داشت. به نظر شما روحانیت چه کاری باید انجام می‌داد که قضیه شکل دیگری پیدا می‌کرد؟ آیا می‌شد با روشی دیگر مسئله را هدایت کرد؟

- ما یک طرف متحصنین بودیم. خود من عضو آن شورا بودم. جمعی که در روستای قوری قلعه تحصن کرده بودند، همدیگر را می‌شناختیم. در جریان پیروزی انقلاب همفکر بودیم. می‌توانستیم در کنار هم باشیم. اما متاسفانه عده‌ای ماجراجو بودند که می‌گفتند همانطور که سقز و بانه و مریوان و دیگر شهرهای کردنشین توسط احزاب کردی اداره می‌شود، پاوه هم باید توسط احزاب سیاسی اداره شود. مردم پاوه هم حاضر نبودند زیر بار این خواسته بروند. در نهایت ایستادگی مردم پاوه برای حفظ دیار و شهر خود و اجبار طرف مقابل مبنی بر تسلیم شهر، مقدمات جنگ مرداد را فراهم کرد و درنهایت نیروهای مخالف به عراق متواری شدند و در پاییز 58 دوباره مسلحانه به منطقه برگشتند و مقدمات جنگ دیگری فراهم شد. از طرف دولت موقت مرحوم مهندس »بازرگان« هیئتی به سرپرستی »داریوش فروهر« و »عزت الله سحابی« به پاوه آمدند و در فرمانداری با جمعی از اهالی پاوه و نمایندگان حزب دمکرات که در روستای دوریسان مستقر بودند مذاکراتی را انجام دادند و آقای فروهر در مسجد جامع برای مردم صحبت کرد و خیلی کوشید و درخواست کرد جنگ دیگری شروع نشود، اما این بار نیز ما در خانه‌های خودمان بودیم ،‌مجدداً‌ مورد هجوم قرار گرفتیم.

* در جنگ مردادماه چه اتفاقی افتاد؟ به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم این هم بخشی از تاریخ پاوه است؟ بازخوانی این تاریخ از زبان شما که شاهد عینی بودید؛ می‌تواند مهم باشد.

- علت و باعث جنگ را عرض کردم توضیح مختصری مجدداً عرض می‌کنم. در 19 مرداد ، فردی معلوم الحال در میدان مولوی پاوه به یک بانوی محترم اهانت کرده بود و جمعی از جوانان پاوه در فرمانداری متحصن شدند. ما هم (مکتب قرآن) به این گروه پیوستیم. روز پنج شنبه بود که تحصن شد. روز بعد مردم در نماز جمعه مسجد جامع شرکت نکردند. اگرچه آن زمان امامت جمعه برعهده اینجانب نبود؛ اما به یاد دارم که مردم در فرمانداری نماز جمعه خواندند. مردم گفتند تحصن را به هم نمی‌زنیم. خواسته‌هایمان هم مشخص بودو به آنها اشاره کردم و چیزی دیگر نمی‌خواستیم. در مقابل تحصن ما، در قوری قلعه تحصن دیگری شکل گرفته بود که به قول روزنامه‌های آن زمان تعدادشان تا 10 هزار نفر می‌رسید. صحت موضوع را نمی‌توانم تأیید کنم ولی روزنامه های آن روز اعلام کرده بودند. هدف ما در تحصن فرمانداری مشخص بود ولی متحصنین قوری قلعه خواسته دیگری داشتند ومی‌گفتند که پاسداران باید شهر پاوه را تخلیه کنند. هیات استانی که برای مذاکره به پاوه آمده بودند، قصد داشتند موضوع را با تفاهم حل کنند، متأسفانه زحمات مسئولین نتیجه نداشت و در 24 مرداد به پاوه حمله و مقدمه جنگ آغاز شد.

یک هفته جنگ ادامه داشت. تعداد زیادی مردم شهید شدند. نیروهای [حامی انقلاب] پاوه هم خودشان را مظلوم می‌دانستند. از هر چهار طرف محاصره بودند. تمام کوههای اطراف پاوه دست مخالفان بود. هرلحظه امکان سقوط شهر پاوه می‌رفت. با سقوط شهر احتمال خسارت انسانی و کشتار بیشتر مردم وجود داشت؛ اما اراده خدا چنین نبود. شهید »چمران« با آقای [تیمسار] »فلاحی« فرمانده ارتش مسئولیت سنگینی پذیرفتند و به شهر پاوه تشریف آوردند. چمران  تجربه بیشتری داشت. تنها وسیله ارتباطی یک بی‌سیم ژاندارمری بود. اصلا امکان ارتباط وجود نداشت. روزهای 25 و 26 جنگ اوج گرفت. تا جائیکه مرحوم طالقانی در نماز جمعه تهران به موضوع اعتراض کرد. روز بعد بنیانگذار جمهوری اسلامی (ره) پیامی بسیار قوی منتشر کرد. آن پیام اثر بسیار مثبت در شکستن حصر پاوه، داشت. دو روز بعد از آن هم نیروهای کمکی آمدند. در واقع حدود 9 روز ما گرفتار بودیم. بعد از آنکه نیروهای ضد انقلاب از اطراف شهرمتواری شدند، پاوه امنیت خود را دوباره بازیافت.

* فکر می‌کنید که مخالفین بعد از تجدید قوای چند ماهه در خاک عراق به این توانایی دست یافته بودند که در نبردی دیگر حضور پیدا کنند؟

- تشکیلات چریکی که آن زمان آنها داشتند؛ ما نداشتیم. مطلب دیگر اینکه در سال 58، دولت د رمنطقه ما قدرت چندانی نداشت. تعدادی پاسدار کم تجربه و آموزش ندیده و گروهی از پاسداران محلی در شهر حضور داشتند. ارتش هم وارد قضایا نمی‌شد و در منتهی الیه شهر پاوه تا نوسود مستقر بود. درگیری در واقع بین نیروهای سپاه و گروه مسلح دموکرات بود.

* با تکیه بر این رویدادهای تاریخی که شما در متن آن قرار دارید، شما به یکی از نیروهای مورد اعتماد مرکز تبدیل می‌شوید. ممکن است از آشنایی با چهره‌های آن زمان برای ما بگویید و اینکه آیا این ارتباطات الان چگونه است؟

- اولا تنها من نبودم که فعالیت می‌کردم. ما تشکیلاتی داشتیم شامل 20 نفر فرهنگی، روحانی و بازاری که کارها را تقسیم می‌کردیم. عده‌ای از ما خدمت مسئولان قم و جمعی به حضور اعضای شورای انقلاب در آمد و رفت بودند و تعدادی هم با رییس جمهور وقت ملاقات ‌کردند ، بنده هم یکی از این جمع بودم

در سال 1360 در اثر تحریکات دولتهای خارجی و با طرح »کسینجر« در طائف، داشت اختلاف شیعه و سنی خود را نشان می‌داد. حسب آنچه در تاریخ آمده است، جنگ مذهبی بدترین جنگها در تاریخ بوده است و تاریخ چنین نشان داده که هیچ جنگی به اندازه جنگ مذهبی خطرناک نیست. در جنگ مذهبی رهبران، ابتدا فتوای کشتن می‌دهند بعد امر کشتار صورت می‌گیرد. ابتدا حکم تکفیر می‌دهند؛ بعد می‌کشند. خیلی خطرناک است. ما برای چنین مسئله‌ای خدمت بنیانگذار جمهوری اسلامی رسیدیم و مطالب خاصی را عرض کردیم. ملاقات مهم و مؤثر بود.‌ رسانه‌ها آن زمان موضوع را منتشر کردند. در آن جلسه بنیانگذار نظام بسیار دقیق به مطالب ما توجه فرمود و دیدار و مطالب مطرح شده و آنچه رسانه‌ها از نتیجه جلسه پخش کردند خیلی اثر داشت.  خلاصه اینکه کارهای ما با برنامه بود و ما سه دسته شده بودیم. جمعی در پاوه،‌ دسته‌ای در کرمانشاه و دسته‌ای هم در رفت و آمد تهران که در کتاب تاریخ سیاسی پاوه،‌ همه این مسائل مبسوط ذکر شده است.

*این ارتباطات شما هنوز حفظ شده است؟

- در دهه شصت و هفتاد با بزرگان مملکت از جمله مرحوم شهید »رجایی«، شهید »بهشتی« و مقام معظم رهبری و جناب آقای »هاشمی رفسنجانی« و تعدادی از فرماندهان سپاه در ارتباط بودم. امروزه هم با چهره‌هایی که در قید حیات هستند کماکان در ارتباط هستم. اگر ضرورت باشد، من خدمتشان می‌رسم.

* گاهی در این ارتباطات، شما خواسته یا ناخواسته هویتی سیاسی -انتخاباتی گرفته‌اید. فکر نمی‌کنید این هویت به ارتباط شما بامردم آسیب وارد کند؟ این شرایط از نظر شما ارتباط و خدمت را تقویت یا تضعیف کرده است؟

- من نمی‌دانم تحلیل پشت پرده چیست. اینجانب خود را خدمتگذار مردم و دلسوز انقلاب دانسته و می‌دانم . بارها به مردم گفته‌ام که من رابطی بین دولت و ملت هستم. واقعیت این است که پشت ملت را گرفته و از خواسته‌های مردم پشتیبانی کرده‌ام. کار بنده همیشه این بوده است که مشکلات و دردهای مردم را به مسئولین رسانده و کارهای مثبت دولت را هم به مردم منتقل کرده‌ام. وهرجا هم مشکلی پیش آمده سعی کرده‌ام ؛ قاضی صلح بین آنها باشم؛ بدون تعارف همواره حرف خودم را هم زده‌ام. گاهی هم نقدهایی نسبت به من می‌شود. من البته عادتی دارم که صریح هستم. مطالب لازم را در روز روشن بیان می‌کنم و شب‌ها آسوده می‌خوابم. هیچ وقت اظهار تأسف نکرده‌ام که چرا فلان مطلب را از مردم مستور کرده و نگفته‌ام. هرگز ارتباط من با مسئولین محترم نظام، درحدی نبوده که روی حقوق مردم پا بگذارم؛ -برای اینکه خودم محفوظ باشم- و درحدی نبوده که مسئولین را هم تضعیف کنم به این خاطر که مردم مرا دوست داشته باشند. گاهی هردو طرف هم از من نقد می‌کنند.

 مثلا برای نمونه سال گذشته مقام معظم رهبری که به پاوه تشریف آوردند؛ جمعی از مسئولین به من گفتند که شما در سخنرانی فردا چه می‌گویی؟ گفتم: لازم نمی‌بینم که محتوای صحبت‌هایم را بگویم. گفتند: چرا؟ گفتم: اگر الان بگویم فردا دیگر لذتی ندارد.  به یکی از آن مسئولانی که خیلی اصرار داشت بداند من فردا چه می‌گویم ، گفتم: به خدا سمت و شغل امام جمعه‌ها مشکل است. گفت چرا؟ گفتم: اگر ما حرفی بزنیم به نفع دولت باشد، مردم از ما دلگران می‌شوند، اگر به نفع مردم هم سخن بگوییم ، شما نگاهتان عوض می‌شود.  این مشکل را ما همواره داشته و داریم.

* حالا شما کدام طرف را گرفتی؟!

-من همیشه سعی کرده‌ام خدا راضی باشد. به نظرم راز ماندگاری همین است. البته تنها خداوند و نزدیکان خداوند اشتباه نمی‌کنند،‌ بنده هم بدون اشتباه نبوده‌ام. گاهی ممکن است حمایت و انتقاد من از یک مسئول با روح اسلام منطبق نبوده است. من هم انسان هستم. گاهی هم ممکن است حمایت از مردم هم درست یا غلط باشد. طبیعی است. مدت 32 سال است که من امام جمعه پاوه هستم، اوایل تجربه امروز را نداشته‌ام. من در سن 28 سالگی امام جمعه شدم. الان سن من حدود 60 سال است. 32 سال زمان کمی نیست. پاوه هم شهری سیاسی بوده و قضایای آن سوی مرز هم حکایت‌هایی دارد؛ از قضیه بمباران شیمیایی حلبچه و انفال گرفته تا داستان هجوم آوارگان و جنگ تحمیلی که بر شهر ما تاثیرگذار بوده‌ است. تصور کنید در یک روز 400 هزار نفر کرد عراقی وارد شهرستان پاوه شدند. در آن زمان جمعیت شهر 20 هزار نفر بود. 40 هزار نفر از مهاجرین در شهر پاوه باقی ماندند. این40 هزار نفر را در مدارس و خانه‌های خودمان نگهداری کردیم تا ببینم چه اتفاقی خواهد افتاد. همه اینها در قضیه‌  مسئولیت بنده بی‌تاثیر نبوده است. یادم می‌آید یکبار عید رمضان را در پاوه جشن نگرفتیم. گفتیم آوارگان عراقی الان در دشت »هیروی« و »نوسود« آواره شده‌اند و جشن ندارند؛ ماهم جشن نمی‌گیریم.بعد از نماز همراه 40 تن میوه و شیرینی به دیدار آنها رفتیم. آوارگان عراقی‌ دوبار مهمان ما بودند. یکبار علماء و مردم شریف حلبجه و بار دوم بعد از جنگ کویت که با جمعیت 400 هزار نفری مواجه شدیم. هدف من از روایت این موضوعات این بود که بگویم ما فقط مشکل خودمان را نداشتیم، بلکه با مهمان‌های آن سوی مرز هم مواجه بودیم. وقتی ماموستایان حلبچه به سرپرستی مرحوم ماموستا »ملا عثمان« وارد »ثلاث باباجانی« شدند، هیات دولت وقت، اکیپی از وزرا و نمایندگان مجلس را برای پیگیری موضوع به پاوه فرستاد که ما در معیت آنها به ثلاث رفتیم و آنها را به پاوه آوردیم. در »سریاس« برای آنها اردوگاه احداث شد. در طول 32 سال گذشته ما همواره با مسائل مهم دخلی و خارجی روبرو بوده‌ایم و زحمات بسیاری از قضایا و فشار و مسئولیت بر دوش ما بوده است.

 گاهی دو ستاد همزمان تشکیل می‌دادیم؛ یکی در هیروی (دوآب) و دیگری در پاوه برای بررسی مشکلات آن سوی مرز و رسیدگی به اوضاع مهاجرین عراقی‌ که مهمان ما بوده‌اند که آبروی نظام جمهوری اسلامی ایران با آن گره خورده بود. شب و روز نمی‌خوابیدیم. به خدا سوگند ایثاری که من آن سالها از مردم دیدم، کمتر در تاریخ دیده و شنیده‌ام. یک بار به ما خبر دادند که حدود چهار هزار نفر آواره کرد عراقی به روستای ‌»هانی گرمله« آمده‌اند و اگر امشب به آنها نان نرسد، تلف می‌شوند. حدود 13 اتومبیل نان و سیب‌زمینی و مواد خوراکی بارگیری شد. وقتی به مرز نوسود رسیدیم، نیروی انتظامی گفتند که جاده هانی گرمله مین گذاری است و نمی‌گذاریم کسی عبور کند. ماه رمضان بود.کاروان به پاوه برگشت و اعلام شد باید امشب تحت هر شرایطی برویم. مسیر را عوض کردند و از پاوه به هجیج رفتند. از جاده پشت نودشه - هجیج دزدکی به صورت چراغ خاموش به هانی گرمله رسیدند. اراده خدا نه مین منفجر شد و نه مشکلی پیش آمد. ما هم دلهره داشتیم. ساعت چهار صبح به ما خبر دادند که شکر خدا مواد غذایی و کاروان به سلامت به میان مردم رسیده است. نیروهای کمکی گفتند ما هم بعد از سحری و نماز صبح، از هانی گرمله و از طریق نوسود به سمت پاوه حرکت می‌کنیم. این چنین ایثارها را در تاریخ ندیده‌ام. تمام مسئولین نظامی می‌گفتند جاده خطر مین دارد. اما مردم می‌گفتند بگذار پنج نفر از ما کشته شود، اما چهار هزار نفر نجات پیدا کند. با وجود این مشکلات گام‌های خوبی برداشته شده است. همین دیروز اکیپی 20 نفره از مریوان به سرپرستی ماموستا »کاکه شیخ« برای تشکر به نماز جمعه پاوه آمده‌اند. گفتند دو نفر از اهالی دزلی؛ در نوسود روی مین رفته و روز جمعه جنازه‌اشان به پزشکی قانونی پاوه برگشت داده‌اند. مسئولین نظامی، امنیتی، قضایی و روحانی پاوه بسیج شده‌ و کار دادگاه و پزشکی قانونی را تمام کرده و بعد از کفن و اقامه نماز جنازه، آنها را به دزلی روانه کردیم. گفتند که این کاری که شما انجام داده‌اید، هیچکس انجام نمی‌دهد.

به یاد دارم یکبار یک اتومبیل پر از جنازه شهدای شیمیایی حلبچه به پاوه می‌آمد و در روز جمعه به من گفتند چیکار کنیم با این همه جنازه؟ من گفتم: فقط خطبه عربی را می‌خوانم و بعد از نماز جمعه کسی حق ندارد به خانه برود. مردم هم حتی برای صرف نهار به خانه نرفتند، تا آن مجموعه 13 نفره را با همان لباس خودشان دفن کردیم. قبل از دفن همه ازهمه آنها که هویتشان معلوم نبود، عکس گرفته شد و مقبره‌ای مجزا در کنار قبرستان پاوه برای آنها مشخص کردیم تا در تاریخ همواره در کنار ما باشند و به نسلهای آینده برسانیم که اینها مظلومان بمباران شیمیایی حلبچه هستند. نهایتاً‌ و در یک جمله عرض می‌کنم، اینجانب در طول 32 سال گذشته در ارگانهای مختلفی همچون کمیته امداد حضرت امام و بنیاد شهید و بنیاد مسکن و بنیاد جنگ، مستقیم مسئول بوده‌ام و فعلاً هم در کنار نماز جمعه مسئول شعبه‌ای در محاکم پاوه هستم، همواره خود را خدمتگذار مردم و دلسوز نسل جوان دانسته و می‌دانم.

* شما گاهی وارد بازیهای انتخاباتی می‌شوید؛ مثل انتخابات سال 76 ریاست جمهوری. آیا اگر بر فرض زمان به عقب برگردد، شما همان بازی‌های انتخاباتی را دنبال می‌کنید؟ فکر نمی‌کنید موضع‌گیری‌های انتخاباتی، ارتباط مردمی شما را به گروهی خاص محدود کند؟

- قبل از جواب سوال ذکر مقدمه‌ای را ضروری می‌دانم. اینکه شما ترغیب مردم به شرکت در انتخابات را ورود به بازی انتخاباتی تعبیر می‌کنید؛ جای تأمل دارد. این تعبیر شما بی‌شباهت به ادعای افرادی که ما را متهم به دخالت در رد و تأیید صلاحیت‌ها کرده‌اند؛ نیست. پاسخ ما به چنین شبه افکنی‌هایی همان پاسخی است که 5 اسفند ماه سال گذشته در تریبون نماز جمعه پاوه اعلام و به داوطلبان نمایندگی اعلام کردم که در احراز صلاحیت نامزدها چهار ارگان دخیل هستند و همه دوستان دلایل رد صلاحیت خود را بهتر از هر کسی می‌دانند و به آقایانی که در انتخابات اخیر و یا  در ادوار گذشته رد صلاحیت شده بودند صراحتاً و با ذکر اسامی اعلام کردم چنانچه مدرکی دال بر دخالت اینجانب در رد صلاحیت خود ارائه کنند خود را ملزم به پاسخگویی در پیشگاه خدا و ملت می‌دانم. امثال بنده همواره در سه دهه اخیر با دو چالش روبرو بوده‌ایم، یکی اعیاد فطر و قربان و دیگری انتخابات مجلس. در مسئله اعلام زمان عید ما آن را به جهت حفظ وحدت روز عید را طبق فقه امام شافعی(ره) و افق منطقه اعلام و عده‌ای صراحتاً با آن مخالفت کرده و در مسیر دیگری راه می‌روند؛ و این موضوع هرساله برای ما مشکل ساز است.  در مسئله انتخابات هم روال این است که هر کس پیروز می‌شود، می‌گوید با زیرکی خودم پیروز شده‌ام و اگر شکست بخورد، می‌گوید امام جمعه پاوه و فلان وفلان عامل شکست من بودند! البته بنده هر زمان و در هر مسئله‌ای مورد سؤال قرار گرفته باشم؛ خود را در پیشگاه خداوند مسئول دانسته ودر تمامی مسائل هر آنچه را که صحیح تشخیص داده‌ام به مردم شریف و دوستان خود منتقل کرده‌ام و اگر کسی را صالح تشخیص داده باشم در معرفی آن کوتاهی نکرده و واهمه‌ای از کسی نداشته‌ام و در مقابل کالای هیچکس را هم مخدوش نکرده‌ام.  برای مثال در اولین انتخابات مجلس جناب آقای »ملا احمد بهرامی« و در دوره دوم جناب‌آقای »ملا عبدالرحمان رحیمی« را کاندیدای شورای روحانیت معرفی کردیم که هر دو به مجلس راه یافتند، در دوره چهارم هم از جناب آقای »سید فتح اله حسینی« حمایت کردیم که اکثریت آرا را کسب کرد و نماینده مجلس شد. ما فقط گفته‌ایم به نظر ما آقای فلان صالح برای این مسئولیت است، چیزی مخفیانه نبوده و اقدام خود را به صلاح منطقه و منافع ملی تشخیص داده‌ایم. درخصوص انتخابات ریاست جمهوری 76،از جناب آقای »ناطق‌نوری« حمایت کردم. روزی آقای »خلیلی« - خواهرزاده آقای خاتمی- که زمانی فرماندار پاوه بود؛ آمد منزل ما و گفت انتظار دارم از جناب آقای خاتمی حمایت کنید. گفتم من به جناب آقای »محمدرضا رحیمی« استاندار وقت کردستان و جناب آقای مهندس »باهنر« و جمعی دیگر از دوستان وعده داده‌ام که از آقای ناطق حمایت کنم، تغییر موضع را جوانمردانه نمی‌دانم، ولی چون جناب عالی به پاوه آمده‌اید سعی خواهیم کرد با قضیه انتخابات حکیمانه برخورد کنیم و اجازه تخریب ندهیم. زمانی که در سنندج علیه آقایان خاتمی، خلخالی و ... کاریکاتور کشیدند و آن را به شهرستانهای مختلف از جمله پاوه فرستادند، من اجازه ندادم آنها را پخش کنند. گفتم این اهانت به روحانیت است و اجازه نمی‌دهم حتی یک مورد از این کاریکاتورها بین مردم توزیع شود. همه را جمع و بسته بندی کردیم و سپس آتش زدیم. حتی یک نفر در اورامانات این کاریکاتورها را ندید؛ چون در هر انتخاباتی اگر به کسی توهین شود، اگر اهانت کننده پیروز شود، مأموریتش مبارک نیست.

مطلب بعد در دوره اول انتخابات جناب آقای دکتر احمدی نژاد، شخصی از تهران به پاوه آمد و از ما درخواست همکاری داشت، من هم خیلی عادی به ایشان گفتم باعنایت به اینکه از آقای احمدی نژاد شناخت کافی نداریم، وعده همکاری نمی‌دهیم و علیه ایشان هم مطلبی نخواهیم گفت. موضع ما در آن انتخابات، حمایت ازجناب‌آقای هاشمی رفسنجانی بود ولی در دوره دوم تمایل و همراهی ما با آقای احمدی‌نژاد بود و تا حد زیادی برای پیروزی ایشان زحمت کشیدیم ولی این تمایل به صورت رسمی و ستادی نبود، لیکن تمایل به پیروزی ایشان داشتیم؛ خصوصاً مرحوم شهید ماموستا »شیخ الاسلام« نماینده سابق کردستان در مجلس خبرگان و جناب ماموستا »سید محسن حسینی« امام جمعه وقت کامیاران به پاوه آمدند و گفتند باید کاری آبرومندانه انجام دهیم. لذا ما ایستادیم و علیرغم اینکه در آخرین مصاحبه آقای احمدی نژاد مطالبی نسبت به اصحاب پیامبر اسلام بیان شد و خیلی به روند انتخابات ضربه منفی وارد کرد، با این وجود ما سر پای [قول] خودمان ایستادیم؛ گفتیم این مسئله تاریخی و مقایسه بوده و نه توهین و اهانت. حال باید منصفی قضاوت کند که این اقدامات »بازی سیاسی« بوده یا »عمل به وظیفه«.

* جناب ماموستا در شرایط فعلی شما خودتان را در مقابل مردم پاوه و اورامانات مسئول می‌دانید؛ یا نسبت به تمام استان کرمانشاه؟ چه نقشی برای خودتان تعریف می‌کنید و فکر می‌کنید امروز در کجای بازی قرار گرفته‌اید؟

- فکر نمی‌کنم تعبییر بازی و اصطلاحاتی از این دست برای روحانیت مناسب باشد. روحانیت اهل سنت نشان داده که هیچ وقت استقلال رأی خود را از دست نداده و با تدبیر در مسیر مصالح دین و مردم حرکت کرده است. حال نمی‌دانم چرا شما اینقدر بر القای بازی به ذهن مخاطب پافشاری می‌کنید این که شما اصرار دارید »بازی« بنامید روندی معمولی در کشور بلکه در تمام دنیاست و افراد شناخته شده هر نقطه‌ای از دنیا در امور آن نقطه و حتی سطح کلان کشورشان تأثیر گذار هستند و این بازی نیست؛ بلکه یک پروسه کاملاً معمول است. در درجه اول من خودم را خادم اسلام می دانم؛ هرکس در هر نقطه‌ای از جهان برای اسلام قدمی بردارد، برای من قابل احترام و دوست داشتنی است؛ و اگر با اسلام عناد داشته باشد؛ نزد من منفور است. در مرحله دوم، ما اهل سنت هستیم از عقیده و باور مذهبی خودمان دفاع می‌کنیم و در تعامل با پیروان دیگر مذاهب بنا را بر احترام متقابل می‌گذاریم. هرکس به عقاید مذهبی ما  احترام بگذارد، نزد ما محترم است. همه ما با هم برادر هستیم و در کنار یکدیگر با حفظ همان احترام متقابلی که عرض کردم از اسلام در برابر دشمنانش دفاع خواهیم کرد. من در طول همه این سالها که خدمتگزار مردم بوده‌ام؛ اعتدال را در رفتار و گفتار خود لحاظ نموده و سعی کرده‌ام هر مسئله‌ای که باعث دامن زدن به تفرقه بین شیعه و سنی و کلاً  هر آنچه باعث اختلاف و تفرقه باشد را دنبال نکرده و آن را صلاح ندانسته‌ام. در خصوص انتقال مسائل مذهبی به مسئولان محترم کشوری، نه در مقام نماینده منطقه پاوه و استان کرمانشاه بلکه همچون خدمتگزار و دلسوز و علاقه‌مند به زندگی محترمانه و با تفاهم، هر مطلبی صلاح بوده از فرصت استفاده کرده و در دفاع از همه مسلمانان بخصوص اهل سنت، بخاطر حفظ وحدت، بیان کرده‌ام . در این خصوص هم با مسئولان محترم نظام ملاقات عدیده‌ داشته و مطالب و مصالح را بیان کرده‌ام. بخصوص در زمان حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی خیلی از مسائل کلی و جزیی را به محضرش عرض کرده و راه‌حل و جواب آن را دریافت کرده‌ام.

* تا چه میزان به دیدگاه‌های شما درخصوص تغییر مدیران و یا حضور اهل سنت در مدیریت اجرایی شهرستان و استان توجه می‌شود؟ درخصوص گزینش و استخدام جوانان چطور؟

- هیچگاه اصراری بر دخالت در امور اجرایی نداشته و ندارم و اگر مطالبی بعضاً ابراز کرده باشم، فقط و فقط از سر خیرخواهی برای مردم و جامعه بوده و نه چیز دیگری. در خصوص گزینش هم گمان نمی‌کنم موضوع تنگ نظری در امر گزینش، تنها مربوط به شهرستان ما یا مناطق اهل سنت باشد، بلکه در سراسر کشور مورد توجه بوده است؛ ولی قاطعانه عرض می‌کنم برخورد با جوانان ما در امر گزینش بسیار مطلوب و سازنده بوده و بسیاری از مسائل شهرستان را بصورت دوستانه حل و فصل کرده‌ایم و تلاش ما بر این محور استوار است که عدالت در جامعه برپا شود. ما در مسئله گزینش هیچگاه مشکل حاد نداشته‌ایم و اگر موردی بوده باشد کمتر بخاطر مسائل مذهبی، و اغلب از جنس مشکلات کلان مملکتی بوده و ربطی به مسائل مذهبی نداشته است.

اعتراض ما بیشتر معطوف به مسایل دیگری مانند گرانی و مشکلات بیکاری جوانان تحصیل کرده است که ما بارها آن را از تریبون‌های رسمی به عناوین مختلف به گوش مسئولین محترم رسانده‌ایم. این که اهل سنت در ایران یک اقلیت است واقعیتی انکار ناپذیر است، لیکن معنی اقلیت، نداشتن حق  تکلم نیست و درخواست مطالباتی که در حوزه قانون برای یک شهروند ایرانی مشخص شده، یک حق قانونی است و کسی نمی‌تواند این حق را از مردم بگیرد و ما تا کنون از همه ظرفیت‌ها برای مطالبه حقوق قانونی استفاده کرده‌ایم و شکرخدا دولتها گذشته و حال، به درخواست‌های به حق ما پاسخ درخور و مناسبی داده‌اند. برای نمونه در شهرستان پاوه حدود 90 درصد مدیران اهل سنت هستند و ما در مقابل این امر قدرشناس و ممنونیم.

* فرماندار هم....؟

- خیر، در چهار شهرستان اهل سنت اورامانات تنها فرماندار ثلاث باباجانی، اهل سنت است. اصولاً پرداختن به این موضوع که فرماندار پیرو چه مذهبی است؛ بحثی خارج از موضوع است. ملاک برای ما صداقت و سابقه‌کاری یک مسئول و خدمات وی به مردم  است، ما به مذهب فقهی و شناسنامه و لباس، کاری نداریم و عمل و خدمت و صداقت و احترام به مردم ملاک است.

در سه دهه گذشته  بعضی از فرمانداران غیر بومی در پاوه از بعضی از نیروهای بومی منطقه برای مردم دلسوزتر بوده اند و مردم هم قدردان آنها بوده و هستند.

 * شما نیروهای بومی را هم تجربه کرده‌اید؟

- من الان کسی را جرح و تعدیل نمی‌کنم. در طول این 32 سال از هر دو طرف خوب و بد داشته‌ایم و الان هم هست. خلاصه مطلب اینکه ما به عمل فرد نگاه می‌کنیم.

* خواست شما فرماندار اهل سنت نیست؟

- تا این لحظه نه، چنین درخواستی نداشته‌ام. ما به دنبال توجه و رسیدگی به امور مردم هستیم.‌ هرکسی به ما خدمت کند؛ ممنونش هستیم.

* مردم منطقه چطور؟

- شعور و فهم بالای مردم منطقه زبانزد خاص و عام است و این مردم از دریچه‌ای دیگر به این مقوله نگاه می‌کنند و با شناختی که من ازاین مردم دارم؛ ملاکشان کاردان بودن فرد و سپس مردم داری است. اگر فردی واقعاً اهل دلسوزی برای منطقه باشد ولو اینکه هم مذهب آنها نباشد، به او به دید یک برادر نگاه کرده و قدردان خدماتش خواهند بود. این یک اصل ثابت شده‌ در دیار ماست.

* شما وقتی دردهای جامعه را می‌بینید، چه احساس مسئولیتی می‌کنید و چگونه آن را به مسئولان منتقل می‌کنید؟ مثلا بیکاری، عمران شهری، مسایل فرهنگی...

- خدمت شما عرض کنم، درد و مشکلاتی که شمای خبرنگار می‌بینید؛ من 32 سال است آنها را دیده و می‌بینم. قبلاً دردهایی بیشتر از اینها داشته‌ایم و یکی بعداز دیگری رفع شده است؛ امروز آن مشکلات گذشته را نداریم. الان به دورترین روستاهای ما خدماتی نظیر برق و آب و بهداشت ارایه شده و تمامی روستاها جاده و مدرسه دارند. استعداد جوانان ما در دورترین روستاها شکوفا می‌شود. امروز ما دکتر و استاد دانشگاه داریم از روستاهایی بی نام و نشان -که پیدا کردن آن  حتی بر روی نقشه شهرستان هم سخت است- رشد کرده‌اند. این خدمات از جمهوری اسلامی است؛ شما نمی‌توانید منکر شوید؛ ولی باز مشکلاتی داریم. این مشکلات را به چند طریق بیان می‌کنیم. یکی در نماز جمعه، دوم در شورای اداری و دیگری حضوری و در دیدار با مسئولان استان. طریق چهارم هم مکاتبه با مسئولان بالاتر که با امضا نماینده مجلس، فرماندار و امام جمعه مشکلات را جمع بندی و خدمت مقام معظم رهبری، رییس جمهور و وزرای دولت منتقل کرده‌ایم. خیلی از مشکلات ما از این طریق حل وفصل شده‌اند.

* شما برای تثبیت نظام و حمایت از آن در منطقه تلاش فراوان داشته‌اید، آیا انتظارات و خواسته‌های شما هم برآورده شده است؟   

- زحمات بنده جزو اعقتاداتم بوده است، نه به خاطر اینکه به درخواستهایم توجه شود؛ به کسی نگفته‌ام من کاری انجام داده‌ام، این بار نوبت شماست. معهذا به بسیاری از خواسته‌های ما توجه شده  است، ولی انتظار بنده و مردم بیش از اینهاست.

* پرسش آخر را مطرح می‌کنم. بعد از سفر رهبری به استان کرمانشاه و شهر پاوه، از نظر تغییر نوع نگاه به منطقه و اختصاص اعتبارات چه اتفاقاتی افتاد؟

- سفر مقام معظم رهبری به پاوه از نظر ما سفری پراز خیر و برکت بود. هم برای استان و هم برای شهرستان تصمیمات خوبی اتخاذ و پروژه‌هایی پیش بینی شده است؛ ما فعلا عجله نمی‌کنیم. انتظار ما این است که در سال 91 مصوبات سفر اجرا شود و طرح‌های تصویب شده و وعده‌های داده شده عملی و به مردم حرمت و احترام گذاشته شود. ما منتظر دیدن آثار این سفر هستیم. من بارها گفته‌ام که در سفر مقام معظم رهبری به کردستان، چنان امکانات و اعتباراتی به کردستان سرازیر شد که سرریز آن به مردم اهل سنت اورامانات هم رسید. ما از مسئولان استان توقع داریم به اورامانات توجه ویژه داشته باشند و در حد لازم به مردم خدمت کنند، دیگر سرریز آن برای سایر استان‌های همجوار را نمی‌خواهیم.

روزی که مقام معظم رهبری از کرمانشاه به تهران بازگشتند، مصوبات بسیاری خوبی برای شهرستانها در ارتباط با این سفر تصویب و در رسانه‌ها اعلام شد. من در نماز جمعه گفتم، اگر مصوبات این سفر عملی نشود، ما دولت را مسئول می‌دانیم؛ چون اقدامات و طرح‌های خوبی مصوب شده؛ بودجه‌های خوبی درنظر گرفته شده و الان ما منتظر هستیم تا ببینیم مسئولان چه بودجه‌هایی به شهرستان اختصاص می‌دهند.

* خود شما در جلسات خصوصی مسایلی مطرح کردید؟

- ما به دو شیوه مسایل را خدمت مقام معظم رهبری مطرح کردیم؛ بخشی از آن در قالب سخنرانی بود که رسانه‌ها هم منتشر کردند و حتما شما در جریان هستید. بخشی هم به صورت مکتوب بود که شامل مشکلات روحانیان، مساجد، مدارس، توجه به اشتغال جوانان و مسایلی از این دست. این مسایل به امضای علمای چهار شهرستان اورامانات (پاوه، جوانرود، روانسر و ثلال باباجانی) رسید و بعد از خیرمقدم مستقیما خدمت مقام رهبری تقدیم کردم.

منبع: هفته نامه سیروان؛ شماره 683 و 684 تاریخ 27 و 30 اریبهشت 1391

|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


رزهایی برای رزا
شنبه 13 / 4 / 1391 ساعت 4:0 | بازدید : 6589 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

یادداشتی در روزنامه شرق دوشنبه 15 اسفند 90 

http://sharghnewspaper.ir/News/90/12/15/26386.html

فیض اله پیری:نامیان و ناموران روزگار اگر نام و نشانی از خود برجای گذاشته اند، همواره از همراه و هم درد  و حامیانی سخن می گویند و گفته اند که بی گمان  اگر نبود چنین ملالت دیدگی و همیاری آن یاران صدیق، این بزرگان نیز مفهوم و عینیتی پیدا نمی کردند و یا دست کم نبودند در مرتبه ای که هویتشان را ساخته است. تاریخ کمتر مرد موفقی سراغ دارد که بدون حمایت و  همراهی همسری فداکار و از خودگذشته کاری از پیش برده و به جایگاهی رسیده باشد.

این اشاره از آن رو مورد اشاره قرار گرفت که بهانه و  دلیلی شود برای ادای احترام و یادکردن از زنی مهربان که تنها از سر وفاداری و عشق به زندگی، هرآنچه در توان داشت، خالصانه بخشید و چون شمعی عاشقانه سوخت تا نتیجه این سوختن، تولد مردی  افتخار آفرین در دنیای فرهنگ  و تاریخ کرد و ایرانی باشد.

نمی توان از ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم صاحب سبک کردستانی سخن گفت و جایگاه ممتاز او را تفسیر کرد و در عین حال به آسانی ازکنار نام« رزا خانم» گذشت که زندگی و سرگذشت زمستانی  همسرش را با تمام مشقتها و سختیهای آن تحمل کرد و تا آخرین ثانیه های زندگی پیرترجمه و داستان، لحظه ای از ملالتها ابراز ملالت نکرد.

اگر یونسی توانست به خوبی راوی دردهای یک جغرافیا برای همیشه تاریخ باشد، اگر توانست ندای صلح و دوستی سردهد و دردهای رنجدیدگان و فقرا را فریاد کشد و فضای ادبیات و تاریخ معاصر کردستان و ایران را تحت تآثیر قلم صریح و بی پرده خود قرار دهد، همه به یمن صبر و استقامت و همراهی رزا گلپاشی است؛ دخترمسیحی عاشوری که از دیار دریاچه چیچست، بخت افسری ماجراجو شد و 60 سال از بهترین دوران عمر خود را به پای او ریخت.

عروس جوان کردها هنوز طعم کال کودکی را از یاد نبرده بود و در 16 سالگی هزار رویای جوانی به سرداشت که ناگهان در دومین سال ازدواجش با حادثه قطع پای یونسی روبرو می شود. در میانه راه  او را تا لحظه نوشتن وصیتنامه به مرگ نزدیک می بیند و آشوبی دیگر درونش را ناآرام می کند؛ بعد دست کم 7 سال زندان و سه سال بیکاری همسر و خلاصه زمستان زمستان مشقت...، شرایطی که یونسی هیچ شعری غیر از شعر«زمستان» اخوان ثالث، تفسیر و تشبیهی برای آن ندارد.

بگذریم از روزهای طولانی فراق  به خاطر زندانی شدن یونسی و یا تحصیلش در فرانسه و ...که رزا خانم باید تربیت و تحصیل فرزندان و غم نان و کاردربیرون و سختیهای زندگی را در غیاب همسر تحمل می کرد. تنها یکی از این دردها کافیست تا خانواده ای را از هم بپاشد و از پای درآورد، اما این زن مقاوم ذره ای هم نگسست  و نرمید و خم به ابرو نیاورد .او قوت قلب و موجب دلگرمی یونسی در 60 سال زندگی مشترک و البته منتقدی جدی برای آثارش بود، چنانکه یونسی بزرگ نزد راقم حقیر این سطور  با ادای سوگند این به حقیقت مهر تایید زد.

در سالهای اخیر هرگاه افتخار دیدار با یونسی را پیدا می کردم، دلدادگی و فداکاریهای این بانوی صبور را از نزدیک می دیدم که چگونه عاشقانه یونسی را تنها نمی گذاشت و چون پرستاری دلسوز از او مراقبت می کردغ تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد!

فراهم کردن خلوت و امنیت برای قلم یونسی نشان می داد که رزابانوهم همسرش را از جان و دل دوست دارد و هم جایگاه والای او را در جامعه درک کرده است. بویژه در آخرین دیداری که با قلم به دست پیر داشتم، این فداکاری و این سوختن را در اوج دیدم، چنانکه در مسیر بازگشت، یکی از همراهان گفت: این زن نه تنها به پای یونسی، بلکه به پای کرد و ایرانی سوخته است و دست کم کردها باید همواره با او ادای احترام کنند.

وقتی بانویی 15 سال را در خانه پدر و 60 سال را در خانه بخت بسربرد، معلوم است که تعلق خاطر به همسر و فرزندانش باید چنان باشد که در غیاب آنان بی تاب وطاقت باشد. البته  اینک رزاخانم که سالهای کهنسالی را باید در غیاب همراه دوست داشتنی وعاشق قلم پیشه خود سرکند، سربلند است، چون آن گونه که شایسته یک مادر عاشق و همسری دلسوز است، رسالت خویش را به درستی به انجام رسانده و اگر او نبود، بی گمان یونسی به آن شهرت و آوازه نمی رسید که اکنون رسیده است. چنین است که هرجا سخن از نام یونسی برسرزبانها باشد ، نام رزا خانم دوست صدیق و یاور همیشگی او  نیز در اذهان همراه اوست.

کردها به صفاتی خاص نامی اند و از جمله آنکه خادمان خود را خوب می شناسند و  به وقتش آنها را سپاس می گویند. روز تشییع و خاکسپاری ابراهیم یونسی نیز که با شکوهی خاص برگزار شد، جدای از تکریم این نویسنده و مترجم خادم ملک و میهن، روز ادای احترام به زنی بود که یک عمر زندگی خود را صادقانه و در بحرانی ترین شرایط با افسری ماجرا جو گذراند و فرزند کردستان را تا آخرین لحظات وداع تنها نگذاشت.

اهدای گلهای رز به مزار یونسی در آن وداع تلخ زمستانی، اگرچه بهانه یک مرگ بود، اما نشانی از ادای احترام به زندگی رنج آلود و پیراسته و تقدیس زنی مسیحی تبار بود که  علاوه بر اینکه به پای فرزند بی پای کردستان، درد و ملامت کشید، که  روزهای زیادی پذیرا ومهماندار دانشجویان ، جوانان  و شخصیتهای کرد بود و هنوز هم می گوید که در این خانه در غیاب یونسی به روی آنها همواره باز خواهد بود و من خود را از این مردم می دانم. چه پاسخی والاتر و بزرگتر به این همه مهربانی که اهدای گل به مزار یونسی در روز وداع جاودانی نشانی از احترام به رزانیز باشد. رزهای آن روز، رزهایی برای روزهای رزا بود.

 

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


ابراهیم در آغوش آربابا
شنبه 13 / 4 / 1391 ساعت 4:0 | بازدید : 5573 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

یادی از ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم فقید کرد

فیض اله پیری:از آخرین دیدارم با ابراهیم یونسی کمتر از دو ماه می‌گذرد. بیماری او را از پای درآورده بود و رمق و نای گذشته را نداشت. اما همچنان کنجکاو از فرهنگ و موزه‌‌های کردستان می‌پرسید و سراغ بزرگان فضل و فرهنگ را می‌گرفت.

در این مدت هرازچندی با تنها پسر استاد در تماس بودم و پیگیر مراسم گرامیداشتی برای پیر ترجمه و داستان؛ از جمله آنکه یک روز قبل از مرگ از نهادی که برای تکریم یونسی اعلام آمادگی کرده بود، از آخرین تلاشها خبر گرفتم و خلاصه‌ای از شایستگی‌های یونسی را فاکس کردم. خانواده یونسی از طرفی می‌گفتند امکان حضور خودش وجود ندارد، اما خودشان برای حضور در این برنامه اعلام آمادگی کرده بودند. از طرفی نصب تندیس استاد نیز در زادگاهش مطرح شده بود؛ ...بماند!

اما 48 ساعت از این رویدادها نگذشته بود که آزاد فرزند استاد برایم پیام کوتاه و دریغ آلودی فرستاد: »پدرم تمام کرد«! ساعت به چهار عصر چهارشنبه نزدیک می‌شد. در آنی خبر تمام خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها را درنوردید. نفس در سینه‌ام حبس و همه رشته‌هایمان برای برنامه یونسی پنبه شد.

کنجکاوی خبرنگارانه مرا با یونسی آشنا کرد و از سال 84 به بعد بارها به دیدارش رفتم و از او درباره از گذشته و زندگی آثارش می‌شنیدم؛ آثاری که آمیخته و آلوده به فرهنگ هموطنان کرد بود و تلاشی طاقت فرسا در آنها نمود عینی دارد تا بلکه ارتباط خطه کردستان را با مام میهن بیشتر کند. به گواه آثار و منتقدینش او از قلم شیوا و نمکینی برخوردار و به شیوه‌ای خاص طنز را چاشنی آثارش کرده بود. یونسی اگرچه برای نسل جوان کمتر شناخته شده بود، اما به دور از هیاهوی رسانه‌ها و زندگی شهر، کنج اتاق کارش را بهترین مکان برای اثبات کیستی خود می‌دانست و همانجا چنان شب و روز را به هم پیوند داد که نتیجه آن بیش از 80 اثر، رمان و ترجمه است. در سه حوزه تالیف رمان، ترجمه ادبیات کلاسیک و تاریخ کردها به فعالیت پرداخت و حدود 13 رمان نیز با درون محتوای تاریخ و فرهنگ کردها منتشر کرد که از مهمترین آنها می‌توان به شاهکار »مادرم دوبار گریست« اشاره کرد. »زمستان بی‌بهار« نیز که زندگی پر از رنج و عشق اوست، نشان می‌دهد که چگونه از میان طوفانها گذشته است.

هیچ کس نمی‌تواند نقش یونسی را در ادبیات معاصر ایرانی نادیده بگیرد. او آثار کلاسیک جهانی را به زبان فارسی برگرداند و تئوری‌ها و سرگذشت ادبیات ملل را ترجمه کرد تا کار اهل تحقیق و پژوهش را آسان کرده باشد.

در تمام دیدارهایی که با او داشتم، از پایین بودن سطح مطالعه نگران بود و در مقابل پرسش‌هایم از فرهنگ و فرهنگ دوستان و فرهنگ نگاران می‌پرسید. هیچگاه اراده مصمم و جدی او در مقابل دیدگانم پاک نمی‌شود؛ چنانکه آخرین روزهای زندگی او را نیز این‌گونه دیدم. پیرمرد ادب دوست و فرهنگ نگار در طول 85 سال عمر پرمشقت و رازآلود خود، ذره‌ای از تلاش برای خدمت به فرهنگ و تاریخ ایران و به ویژه هموطنان کرد دریغ نورزید و آثار او سرشار از رنج و آلودگی و فرهنگ و فکر و زخمهای تاریخی و مهمان دوستی و صلح طلبی است.

این گونه است که وقتی مردم اینچنین خود را در آیینه آثارش می‌یابند، از سرباز وطن در کارزار فرهنگ، استقبال شاهانه می‌کنند و به هنگام بازگشت پیکر آن مرحوم در شهرهای بین راه، استقبال باشکوه و بدرقه تاریخ ساز می‌کنند.

آیین تشییع و تدفین فرزند مام میهن علیرغم بارش شدید برف و باران با حضور جمعیت انبوه شهر بانه و اهالی فرهنگ و هنر و چهره‌های برجسته کرد برگزار شد. یونسی خود توصیه کرده بود که او را در زادگاهش به خاک بسپارند. او در زندگی خود را به »زمستان بی‌بهار« تشبیه کرده بود، در روزی سرد و زمستانی بدون آنکه بهاری دیگر را ببیند، دعوت حق را لبیک گفت و آفتاب عمرش غروب کرد؛  روزی که »کوه آربابا« فرزند خویش را در میان گلهای زرد و سرخ سلیمان بیگ به آغوش گرفت؛ روز حسرت آلودی بود!

روزنامه آرمان روابط عمومی روزچهارشنبه26/11/1390 در شماره 1840 این یادداشت مرا منتشر کرده و البته نام نویسنده را فراموش کرده است!

http://www.armandaily.ir/

لینک مرتبط:

ibna.ir/vdcbf9b85rhb5zp.uiur.html‏

|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


ابراهیم یونسی در گذشت
شنبه 13 / 4 / 1391 ساعت 4:0 | بازدید : 5477 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

ابراهیم یونسی نویسنده زرین قلم و مترجم سرشناس بانه‌‌ای در گذشت. امروز کاک آزاد پسراستاد یونسی برایم پیامک فرستاد:پدرم تمام کرد!

در پست قبلی گزارش دیدار من با یونسی آمده است

این هم گفتگویی با خبرگزاری کتاب در باره یونسی

http://www.ibna.ir/vdcf11dymw6d0ja.igiw.html

|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


گزارش دیدار با ابراهیم یونسی در روزنامه روزگار
شنبه 13 / 4 / 1391 ساعت 4:0 | بازدید : 5368 | نویسنده : علیرضاحسینی سقز | ( نظرات )

روزهای افسر قلم به دوش

گزارش دیدار با ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم پیشکسوت

 

فیض اله پیری:هنگامی برای دیداری کوتاه ، میعاد با ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم پیشکسوت درعصری سرد و خشن زمستانی تحقق یافت و خود را در میان کوچه  پس کوچه های عباس آباد تهران یافتم ، همه لحظات نخستین دیدارم درهفت سال پیش با این افسر قلم به دوش در ذهنم تکرار شد؛ آنجا که ابراهیم یونسی در طبقه سوم آپارتمانی در مقابلم ظاهر شد و در آنی« زمستان بی بهار» ش را برای سومین بار کردم. دانه های درشت و کشیده باران از آسمان خشمگین فرود می آمد، شلاق گون بر دیوار و شیشه پنجره سیلی می نواخت و پیری دنیا دیده با سخنانش مرا به دنیایی دیگر می برد. اما واقعیت دیدار اخیر نه آن گونه بود که انتظار داشتم. در باز شد و خبری از یونسی نبود. پیرمرد نیم خفته و نیم هشیار در رختخواب غنوده بود. چهره ای تکیده و نسبتا رنگ پریده در بستر و گویی  شکفته از دیدار همولایتی هایش. از رختخواب بلند می شود و همسرش را چون پروانه ای در کنار خود می بینید و سه نفر خیره به خود که به عیادتش آمده اند و احوالش را می پرسند: من ، دکتر جلال جلالی زاده  نماینده پیشین کردستان در  مجلس ششم و سامان عباسی، عکاس باشی مترصد با صدای شصتی دوربینش.

یونسی از وضعیت هنر در کردستان می پرسد: موزه کردستان را کجا ساخته اند؟ اوضاع فرهنگ و هنر چگونه است؟ سپس سراغ استادان « عبدالحمید نعمتیان» نازک کار نامی و دوست قدیمی  و « محی الدین حق شناس» شاعر مردم شناس  سنندجی را می گیرد که چون اند؟( به من بگوئید احوال گل به بلبل داستان سرا را )

گذشته های دور، بلکه برخی رویدادهای دیروزین را نیز به خاطر نمی آورد؛ نه دیدارهای گذشته، نه گفتگوهایی که با او داشتم و نه آخرین کتابی که ترجمه کرده است. با این حال هنوز کنجکاو و نسبتا هشیار؛ چنانکه گاهی گفتگوهای دو گانه اطرافیان را به پرسش می گرفت. عکس قاب گرفته مجسمه  یونسی را که استاد « هادی ضیاءالدینی» نقاش و مجسمه ساز سنندجی در قالب پروژه مشاهیر کرد ساخته، به او هدیه می کنیم. شوق سپاس در چهره اش نمایان و همانجا با استاد مجسمه ساز تماس تلفنی حاصل می شود و یونسی متشکر از استاد مجسمه ساز:« خیلی متشکرم. خیلی ممنون. دست شما درد نکند. . . »

 

پرسشهای ما از امروز و دیروز - با احتیاط - ادامه پیدا می کند، مبادا که خسته  شده باشد. از خاطرات و واقعیتهای زندگی ، سوارکاری را دوست دارد:« بهترین سوارکار ارتش بودم، اما بعد از قطع یکی از پاهایم ادامه ندادم . . . ». جلالی زاده شعری کردی برایش می خواند و یونسی متعاقب می گوید:« این شعر "حاجی قادر کویی" است». بحث را پی می گیرد و ناراحت می شود که چرا « بعد از 70 سال هنوز دیوان کامل "شیخ رضا طالبانی" چاپ نشده است»؟!

یونسی دیگر در اتاق کارش نیست و قلم و کاغذ را تعطیل کرده، کتابخانه و قلم را با عکسهایی از نویسندگان بزرگ چون "محمود دولت آبادی" و " احمد محمد" و اقربای نسبی تنها گذاشته و رها کرده ؛ اتاقی که روزگاری یونسی در آن میزبان بزرگان ادب دوست و سیاستمدارانی از نماینده مجلس گرفته تا رئیس جمهوربوده است.  

 

یونسی را در تهران معمولا با نام مترجم و (نگاه شمال – جنوبی) "قصه نویس بومی "می شناسند. در کردستان  او را نخستین استاندار کردستان و نویسنده ای که از کردها نوشته است می شناسند و شهرتش نزد سیاسیون بیشتر به خاطر فعالیتهای اجرایی در سمت استاندار کردستان و نیز فعالیت در قبل از انقلاب است. اما یونسی ترکیبی از همه اینهاست؛ نویسنده، مترجم، منتقد و خاص منتقد رفتار سیاسی رهبران کرد و البته دکترای اقتصاد در سوربون فرانسه. به سال 1305 در شهرمرزی بانه تولد یافت و سال 24 وارد دانشکده افسری شد. یونسی در جریان شکست کودتا علیه رژیم شاه حکم اعدام،اما به خاطر داشتن یک پا، درجه ای تخفیف گرفت و به او زندان ابد دادند و سرانجام بعد از 7-8 سال آزاد شد و نویسندگی را جدی تر پی گرفت. یونسی 85 ساله بیش از 80 اثر در زمینه  رمان( که عمدتا موضوع کردستان دارند)، ترجمه رمان، تاریخ، تئوری داستان وادبیات قاره ها منتشر کرده و بیشتر عقاید خود را در رمانها و مقدمه ترجمه هایش بیان کرده است. از ترجمه های او می توان به رمانهای« جود گمنام» ، « تس دور برویل» و« به دور از مردم شوریده» ( از آثار تامس هاردی) ، « آرزوهای بزرگ» (چارلز دیکنز)، « تاریخ معاصر کردها» ( مک داوال) و « اسپارتاکوس» اشاره کرد. « زمستان بی بهار»( بیوگرافی نویسنده)، « دعا برای آرمن» ، « دلداده ها» و رمان مشهور وبس تأثیرگذار و دردناک « مادرم دوباره گریست» از جمله داستانهایی است که از قلم او تراوش کرده اند. یونسی  موفقیت خود را مدیون همسر مهربان خود می داند که به گفته خودش بار آثار او را  خوانده و نقد کرده است:« .. والله».

 

 عجمیان، بیشتر از بومیان، این نویسنده و مترجم پیر را می  شناسند و تکریم کرده اند. گرچه همواره از دست ممیزی می نالیده و برهمین اساس دیدار اخیر مسئولان وزارت ارشاد نیز اندکی برایش سوال برانگیز است ، اما متواضعانه و به دور از جنجال و هیاهو« در نیستی کوفت تا هست شد».

تکریم یونسی، امروز ضروری و فردا خیلی دیر است. نصب مجسمه این نویسنده شهیر در کردستان- بلکه تهران- ، برگزاری جایزه ادبی از جمله جشنواره داستان نویسی مشهور زادگاهش ونامیدن اماکن عمومی به نام او کمترین حق این خادم ملک و میهن است.

 

 در زادگاه یونسی نه برنامه ای به یاد او برپا شده  و نه  جا و مکانی به نام اوست. او بیمار و برای بازیابی سلامتی اش به شدت نیازمند دمیدن دو باره روح زندگی زادگاه و آب و هوای  بانه در کالبدش است. بی مناسبت نبود در خلال گفتگوها، همسر یونسی، لبخند نویسنده پیر را تشدید کرد وگفت: « یونسی! همشهریهایت را دیدی، شارژ شدی»! دعا برای ابراهیم، نیاز امروز نویسنده« دعا برای آرمن» است، بویژه وقتی مطمئن سوی در جریان دیدار ما، یونسی  علیرغم چند بار قلم به دست گرفتن، حتی نتوانست کتابی را برای یکی اقربای نسبی امضا کند. این است روزگار حزین نویسنده و مترجم بی ادعا.

 

منبع: روزنامه روزگار / شماره 1600/ تاریخ 11/10/1390

 

خطوط برجسته در گزارش روزنامه حذف شده است

 

 ....................................................................................................

روزنوشت ضمیمه:عصر روزجمعه بالاخره رفتم ابراهیم یونسی را دیدم، به اتفاق آقای دکتر جلالی‌زاده و یکی از دوستان عکاس؛ به سختی اجازه دادند، چون بیمار بود و نا خوش احوال. از روزهایش پرسیدم. خیلی مسائل از جمله دیدارهای گذشته و آخرین کتابی را ترجمه کرده بود به یاد نمی آورد. گفتم چه عجب وزارت ارشاد یاد شما افتاده و به دیدنتان آمده اند؟! برای خودش هم سوال بود.

همه بدانند که او به آب و هوای طبیعت بانه شهر زادگاهش در کردستان نیاز دارد، اما او حتی به این مسئله هم محتاط است یونسی حرفهای زیادی برا گفتن دارد و هنوز در کتابهایش «اندوه دل نگفته است الا یک از هزاران». امیدوارم کسی پیدا شود و او را به بانه بیاورد. همسرش چون شمع اطراف او بود. دست آخر هم کاک آزاد پسرش و عروسش آمدند.

کاک هادی ضیاءالدینی مجسمه‌اش را ساخته و عکس او را به یونسی دادیم. خیلی خوشحال شد. همانجا با استاد مجسمه ساز تماس تلفنی حاصل شد و یونسی از کاک هادی تشکر کرد. همسرش می گفت: یونسی همشهریهایت را دیدی شار‍ژ شدی! همینطور بود. کمی شکفت!.

دوکتاب به من دادند که به عموزاده یونسی بدهم اما او حتی نوتوانست آنها را امضا کند. این است حال و روز نویسنده و مترجم شهیر ایران.

بارها به دانشگاه کردستان و دیگران دولتی و مردمی برای برگزاری مراسمی پیشنهاد کردم اما هنوز عملیاتی نشده است. تکریم یونسی امروز لازم و فردا خیلی دیر است!

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نظر سنجی

بنظرشماكدام يك ازشهرهاي كردنشين زيربيشترهدف تهاجم فرهنكي قراركرفته است؟

آرشیو مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان kurdnews و آدرس kordstan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را د




آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 5108
:: کل نظرات : 160

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 47

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 423
:: باردید دیروز : 11356
:: بازدید هفته : 423
:: بازدید ماه : 37886
:: بازدید سال : 866910
:: بازدید کلی : 7016017