به دلیل اینکه از نوروز فاصله گرفتیم و هر سخنی در زمان خود شیرین است از نوشتن نظر خودم درباره هفت سین صرف نظر می کنم. به امید خدا برای نوروز سال آینده!
در اینجا چکامه هایی از بزرگ شاعران جاویدان ایران، حافظ و سعدی، میارم. این گونه شعر رو شعر مسجع میگن که هر مصراع هم در خودش قافیه ای داره و بسیار دلنشینه.
چکامه ی نخست از حافظ:
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی، آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می، با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود ازو، کام دلم نگْشود ازو
نومید نتوان بود ازو، باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش ِ تند خو، از عشق نشنیده ست بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند
چون من گدای بی نشان، مشکل بوَد یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره ی پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند
با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره ی شبرنگ او بسیار طراری کند
بدبختانه دیدگاه و پیش زمینه ای که جوانان از حافظ در ذهن دارن، انسانی با ریش ها و موهای بلند و گوشه گیر و عبوس و ... است! و دلیلش معرفی نادرستش توی کتابهای درسی مدارسه. در حالی که حافظ انسانی بسیار رند و باهوش، و در میان مردم بوده و همینطور حافظ رو شاعری سراسر عرفانی مطرح کردن. در حالی که بسیاری ابیات و حتی اشعار او مضامین عاشقانه( عشق زمینی!) در بر دارن و به هیچ وجه نمیشه عرفانی تعبیرشون کرد.
بحث بسیار گسترده است و سرتون رو درد نمیارم.بگذریم! شعر بعدی از سعدی:
ای ساربان آهسته ران،کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلْسِتانم می رود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آن همه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نعنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من، هر کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
این هم ازین! در پست بعدی درباره ضرورت وجود شعر نو و مزایای شعر نو می نویسم.
از دیدگاه های پربارتون محرومم نکنید.