ای عزیزان در فن شعر وسرود
میشود هر بی وجودی را ستود
در دل فرزانگان خود جا نمود
میشود نابخردان عاقل سرود
هرحقیقت با قلم، باطل نمود
زین اسبان، برتن، قاطر نمود
هرکسی موزن بگوید شاعر است؟؟
ان یکی همچون سپهری محشر است
دیگری حافظ که عشقش از بر است
مرد توسی، می سراید از شکوه
شعر کارو از جدال جسم وروح
یا چونان دیوانه ی عالی پیام
پشت پاها زد بطبل، بی مقام
با مشیری فیض شب شد اشکار
من فدای طعنه هایت ، شهریار
در غزل دردانه حسنا ،فاظلی
خنده ی مستانه اندر عاقلی
زاغک شاعر نما، کی شاعر است
دزد اندیشه کجایش عاقل است
شاعری ،هم در ثنای، دلبر است
قصه ای شاعر نما مدح خر است
میتوان شاعر نما شد جیره خوار
هر زمستان را سراید، چون بهار
دفتر ودیوان وشعر وعشق و یار
جملگی بخشوده بر شام ونهار
اینچنین شاعر شدن فخار نیست
بوی ریحان در ضمیر خار نیست
مانده در گل لاجرم هوشیار نیست
سهم خر در هر زمان جز بار نیست
در خیالت، ملک جانان ،بیشه است
این قلم باشد، عزیز کی تیشه است
در خیالت کشف رازی گر نبود
شور ومستی در نظربازی نبود
تو چه دانی ناله ای سنتور وعود
اشک شمع از سوزش پروانه بود
کی بدانی مزه ی، سیب وانار
کی ممیز بودی، بر موز وخیار
این چنین دم میزنی از عشق یار
من سرایم، تو برو چایی بیار
درد مهدی، بس فراوان است رفیق
نرخ اندیشه ،چه ارزان است رفیق
مهدی_عابد_ابراهیمی