خدایان زمینی ، پیمبرهای واهی
دمادم آیه سازند ، به ترویج تباهی
کنون ادم سواران ، به رسم برده داری
بشارت می دهندم ، بهشتی از سیاهی
گر اینان سالکانند، چرا جان می ستانند
ستم توزان ندانند، جهان سوزد به آهی
خموشی پیشه کن دل دراینجا شعله جرمست
به دارت می کشانند به جرم بی گناهی
سر از مسلخ درآری ، اگر اندیشه داری
دلا بر قوم نادان ، نگو در اشتباهی
گمانم این بشیران غریب ازکیش خویشند
که هر آیین ایشان ، نمی ارزد به کاهی
چنان غرق از خرافه شده گوشم که گویی
در این مرداب واهی ، نجویم کوره راهی
دلا فکرت نمایا ، جهان بر کس وفا نیست
چو حشر آید بجز خود نداری تکیه گاهی.
مهدی_عابد_ابراهیمی